Part 35

966 97 126
                                    

خب خب میدونم همتون گیج شدید اما نگران نباشید فعلا میخوام فیک توی  آینده اتفاق بیوفته و براتون فلش بک بزنم خب بریم سر داستان

بیمارستان ضربان قلب بخش قلب ساعت پنج عصر

جیون ویزیت بیمارانش رو تموم کرد و از اتاق بزرگش ، همون اتاق کار قبلی مَردش خارج شد و به بخش نوزادان رفت.

دو سال بود که معاینه نوزاد های کیوت کار اون شده بود،درست از وقتی که مرد عزیزش، با این شغل زیبا خداحافظی کرده بود.

دونه دونه نوزاد ها رو معاینه میکرد تا به تختی رسید که پنج تا نوزاد پنج قلو روش قرار داشتند، تبسم کرد و دونه دونه معاینه اشون کرد.

لحظه ای فکری به ذهنش خطور کرد:
" مرد من هم پنج تا بچه میخواست ، برگرد پیشم تهیونگ بهت قول میدم پنج تا که هیچی برات ده تا بچه بیارم فقط دوباره بیا و بغلم کن ، اصلا بذار فقط ببینمت نه از پشت اسکرین گوشیم ، میخوام پیشونی بلند تو دوباره ببوسم مرد من "

معاینه نوزاد ها رو به پایان رسوند و از بخش خارج شد و داخل آسانسور رفت

خسته نباشید رئیس پارک ، اوه گریه کردید ؟صورتتون خیسه خیس عه !

دکتر لی سوهیون دستیارش که قبلاً دشمنش بود، با نگرانی ازش  پرسید و جیون انقدر غرق در افکارش بود که متوجه اشکاش نشده بود و لبخند مصنوعی ای زد و با دستمالش صورت خیس از اشکش رو پاک کرد و گفت:

ممنونم سوهیونا ، تو و مین یانگ امشب شیفت هستید درسته ؟

سوهیون ، با کمی خنده و تاسف گفت:

حواستون کجاست دکتر پارک ، ما دیشب شیفت بودیم ، امشب نوبت کانگ و مین عه.

اوه اصلا حالم خوب نیست.
دکتر پارک گفت و از آسانسور خارج شد و سرشو پایین انداخت و سریع به اتاقش رفت.

لباسش رو عوض کرد و از بیمارستان بیرون زد و با ماشینش به سمت خونه مشترکش روند.

هنوز هم امیدوار بود تهیونگ پاشو توی اون خونه بذاره و هر شب بعد از کارش خونه میومد و برای مَردش غذا میپخت اما نمیدونست که مَردش قرار نیست بیاد خونه و دستاش رو دور کمرش حلقه کنه و روی لبهاش بوسه بزنه و با صدای بمش درگوشش بگه :
بیبی ماماسیتا عاشقتم و بابت غذا ازت ممنونم.

بعد از پشت سر گذاشتن ترافیک ماشینش رو داخل پارکینگ خونه مشترکشون پارک کرد و وارد آسانسور شد و دکمه طبقه ششم رو فشرد.

از آسانسور پیاده شد و رمز خونه رو زد.
رمز خونه اشون 9593 بود تاریخ تولد تهیونگ و خودش
وارد خونه اش شد و کفاش رو توی جا کفشی گذاشت
امروز انقدر دلتنگ تهیونگش بود که سریعا به اتاق مشترکشون رفت و لباساش رو همونجا بیرون آورد و یکی از لباسای تهیونگ رو برداشت و پوشید.

🏥HEART BEAT HOSPITAL'S LOVE STORY 🏥Donde viven las historias. Descúbrelo ahora