دختر بعد از تنهایی دوش گرفتن و درست کردن صبحانه به اتاقشون رفت و لبه تخت، کنار بدن برهنه تهیونگ که با پتوی نصفه نیمه ای، بین پاهاش پوشونده شده بود، نشست.
انگشت اشاره اش رو به موهای بلوند ابریشمی تهیونگ که به شدت به صورت مردونه و فوق جذابش میومد ، رسوند.
تره ای از موهای طلایی رنگِ روی پیشونی بلند و کشیده مرد رو به آرومی کنار زد.خال کوچیک روی پیشونی مرد رو آروم با سر انگشت تقریبا نمناک شصتش لمس کرد، بدون بلند کردن انگشتش، به آرومی به سمت خال روی گونه مرد امتدادش داد
لب بدون آرایشش رو آروم و بی صدا روی خال روی گونه مرد فرود آورد.
بدون سر و صدا، لبش رو برداشت.متوجه خستگی تهیونگش شد، گوشه های لبش به آرومی به دو طرف صورتش کش اومدند و دندونای سفید و مرتبش رو به نمایش گذاشتند.
چشمان سرکش و بازیگوشش، آروم و آهسته، روی پوست گندمی رنگ بدن عضلانی تهیونگ نشست.
تمام لحظات دیشب روی پرده ذهنش مانند فیلمی مرور شد،هجوم خون به گونه هاش مانع نیشخند زدنش نشد!نوک انگشت اشاره اش رو به آرومی دور نیپل صورتی رنگ و کوچولوی مرد کشید.
انتظار داشت مرد هر چه زودتر بیدار بشه اما نشد.دوباره اسم مردش رو به زبون آورد:
تهیونگ...عزیزم... آقای آیدل...دکتر کیم ...بیدار شو.تهیونگ حتی پلک هاش تکون نخورد، جیون تک خند خبیثی زد، بازوی عضلانی تهیونگ رو آروم نوازش کرد ، انگشت اشاره اش رو بصورت دایره وار، روی یک قسمت کشید ، بعد از مشخص کردن محدوده، دندونای سفید و مرتبش رو توی بازوی مرد فرو کرد.
تهیونگ با حس درد مکرر توی بازوش، آروم پلکش رو فاصله داد، با حس بیشتر شدن درد، فریاد بلندی سر داد و دندونای دختر، از گوشت بازوی تهیونگ بیرون اومد.
تهیونگ گیج شده با اخمی که توی صورتش خود نمایی میمرد، به دختر بی خیال روبروش چشم دوخت، لب های بهم قفل شده اش رو فاصله داد:
این چه کاری بود آخه....
دختر لبخند معصومانه ای زد، لبشو جلو داد و گفت:
آقای آیدل....صبحت بخیر....بیا صبحونه بخوریم.تهیونگ چهره اش رو در هم کشید و گفت:
آخه تو ....چطور اخلاقت عوض شده؟ همیشه منو با بوسه های آرومت بیدار میکردی ، این وحشی شدن و گاز گرفتن اول صبحی خارج از درک منه!جیون نتونست خودشو نگه داره و زد زیر خنده ، قیافه تهیونگ دیدنی شده بود و طوری که بهش نگاه میکرد واقعا کیوت بود.
جیون اون لحظه رو شکار کرد و عکسی ثبت کرد.تهیونگ در حالیکه زیر لب غرغر های نامفهومی میکرد به سمت حموم رفت.
جیون لپ تاپش رو برداشت و روی کانتر گذاشت، جرعه ای از قهوه تازه دمش نوشید.
با انگیزه و سرحال شروع کرد به تایپ کردن کتابی که میخواست در ده سال آینده چاپش کنه.
KAMU SEDANG MEMBACA
🏥HEART BEAT HOSPITAL'S LOVE STORY 🏥
Fiksi Penggemar[Girlxboy ] [medical] [fluff] [romance] [smut] +18 🏥داستان عاشقانه بیمارستان ضربان قلب🏥 _تو یه مجرمی !! + اره ؛ من خیلی وقته به جرم عاشقی تو بطن قلبت پشت دریچه سینی آئورتی ات زندانی شدم ! 🏩خلاصه🏩 : پارک جی یون،بهترین و جوانترین جراح قلب و ع...