PART 22

1.9K 286 60
                                    

_ ماما.... ددی.... با من بازی کنین!

تهجون دور خونه می دوید و داد میزد... از اول صبح فضای سنگین بین اون دوتا رو حس کرده بود .

_ جون ... من باید ... قه ... قهوه درست کنم ... میدونی؟

جونگ کوک با صدای لرزونی گفت  و با چشمای نگران به تهیونگی که با شکم روی مبل دراز کشیده بود و هیچ نگاهی به بزرگتر نمی‌کرد  ، خیره بود .

_ اما مامی، ددی گفت که قهوه نمیخواااد.... مگه نه ددی؟

جون با چشمای پاپی شکلش به تهیونگ خیره شد و تهیونگ دستشو بین موهاش برد و با حالت سردی گفت .

_ آره ... تو مودش نیستم !

جونگ کوک آهی کشید و لباشو آویزون کرد . با چشمای اشکی به زمین خیره شد. اون دیگه عاشق جیمین نبود، شاید قبلا بود . اما بعد کاری که باهاش کرد دیگه اون کشش رو بهش نداشت .

اما تهیونگ؟ جونگ کوک متعجب بود که چطور تمام فکرش با تهیونگ پر شده . حتی حرفایی که شب قبل زد هیچکدومشون واقعی نبودن... فقط برای تحریک کردن تهیونگ بود. و الان جونگ کوک واقعا میخواست بخاطر سو تفاهم پیش اومده ازش معذرت خواهی کنه.

_ ددی.... چرا... تو اینقدر بد اخلاقی؟ ببین مامی هم میخواد بازی کنه!

جون با چشمای اشمیش به تهیونگ که پوزخند صدا داری زد نگاه کرد.

_ اون می خواد؟

این باعث شکستن قلب جونگ کوک شد. البته که اون می خواست این خانواده‌ ی کوچولو کنار هم جمع بشن و با هم بازی کنن قرار نبود انکارش کنه.

_ من می خوام تهیونگ!

جونگ کوک با نگاهی مصمم به چشمای تهیونگ حرفش رو زد

_ ببین... ددی لطفااا... لطفااا... بیا بازی... ددی لطفاا !

تهجون از دنده ی لج بلند شده بود. تهیونگ آهی کشید و چشماشو فشرد. اون به خودش قول داده بود که پدر خوبی باشه و حالا ، باید بهش عمل می‌کرد .

_ اوکی رفیق... می خوای چیکار کنی؟

بلند شد و پسرش رو بغل کرد که تهجون با خوشحالی جیغ کشید

_ واقعنی ؟؟!!

_ کاری نکن نظرمو عوض کنم!

تهیونگ گفت و سر پسرش رو بوسید.

_ اوکییی قایم موشک بازی کنیم! من قایم میشم شما پیدام کنین یهههههه !

تهجون خیلی سری از بغل تهیونگ خارج شد و فرار کرد تا قایم بشه.

_ هی... ج... هی  جون صبر کن!

تهیونگ آهی کشید و جونگ کوک با لبخند توی ذهنش از تهجون تشکر کرد.

_ خب حالا من باید پیداش... ودف... تو چرا اونجا وایسادی؟ باید بریم پیداش کنیم!

تهیونگ با حالت تهاجمی سمت جونگ کوک گفت. که جونگ کوک بخاطر عصبی بودن پسر کوچکتر توی خودش جمع شد و قدرت تکلمش رو بخاطر شوک از دست داد. تهیونگ چشماش رو چرخوند.

𝑨 𝑺𝒆𝒄𝒐𝒏𝒅 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒄𝒆 𝑨𝒕 𝒍𝒐𝒗𝒆 (Vkook) Translated ✅Where stories live. Discover now