_نفر بعدی رو میفرستی تو ؟
جانگکوک درحالی که عینکش رو روی چشمش جا به جا میکرد و اهی از سر خستگی میکشید، پشت تلفن اینو به منشی کلینیک گفت و تلفن رو گذاشت، به لطف استادش که خیلی دوستش داشت و توانایی هاش رو پرورش داده بود، سه سالی میشد که تونسته بود توی کلینیک اون به عنوان یکی از دکترها مشغول به کاربشه و این براش پلی برای عبور از زندگی فلاکت بارش داشت ، وقتی که دوباره غرق الکل شده بود و تقریبا همه چیز رو داشت میباخت، نمراتش به شدت افت کرده بودن و خوابیدن و غذا خوردن رو یاد برده بود و خوشحال بود بالاخره داره از اون شرایط نجات پیدا میکنه هرچند دردسر هاش هنوز باهاش بودن ، پسری که باهاش توی مستی دعوا کرده بود ازش شکایت کرده بود و تا همین چند روز پیش درگیر همین پرونده ی مسخره بود ولی زندگی جئون جانگکوک کی درست حسابی بود ؟
_سلام ؛ روزتون بخیر .
جانگکوک اینو گفت و دختری که گربه ی اسکاتیش طوسی رنگی توی بغلش بود وارد اتاق شد و گربهش رو روی میز مخصوص معاینه گذاشت و جانگکوک هم با لبخندی از پشت میزش بیرون اومد .
_سلام، روز بخیر ، چطور میتونم کمکتون کنم ؟
با لبخندی که به شدت برای چهره ی افتادهش نااشنا بود اینو گفت و دختر بهش کمک کرد تا زیر شکم گربهش رو معاینه کنه .
_یکم پرخاشگره ببخشید .این چند وقته متوجه شدم زیاد غذا نمیخوره و یکم عصبانیه .
دختر با دستپاچگی گفت وقتی گربهش سعی کرد دست جانگکوک رو چنگ بگیره و پسر با خنده گوشیش رو توی گوشش گذاشت تا ضربان قلب اونو چک کنه .
_مشکلی نیست ... ضربان قلبش یکم غیر عادیه ، براش سی تی اسکن و سونوگرافی مینویسم که میتونی طبقه ی پایین انجام بدی اگر بیمه داری .
دختر سری تکون داد و با سوال بعدی جانگکوک دوباره نگاهش رو به اون دامپزشک که بنظر خیلی خسته میومد داد .
_با اینکه درست غذا نمیخوره ولی خیلی چاق شده .
جانگکوک که کم کم حدسیاتش داشتش رنگ واقعیت میگرفتن،خودکارش رو برداشت و شروع به نوشتن کرد .
_فصل جفتگیری گربه ها از اواسط بهار تا زمان سرد شدن هوا ادامه داره ، از اونجایی که عقیمش نکردی و گربهت خودش برای دستشویی کردن بیرون میره ، ممکنه جفتگیری کرده باشه پس حتما سونوگرافی رو انجام بده .
دختر سر تکون داد و برگه رو از دست جانگکوک گرفت و پسر کنار میز ایستاد و سعی کرد دوباره سر اون گربه ی چشم آبی رو نوازش کنه که نتیجهش چنگ محکمی بود که اون به دستش زد .
YOU ARE READING
After we fell (Taekook AU)
Fanfictionمن به یاد نمیاوردم قبل از دیدنت دقیقا کی بودم ، سرگرمی هام چی بود و چه چیزهایی قلبم رو به تپش مینداختن ولی بعد از اینکه عاشقت شدم فهمیدم تمام زندگیم رو به تو گره زده بودم، خواب شب و غذا خوردن و نفس کشیدنم رو باهات هماهنگ کرده بودم و تغییرات همیشه...