جانگکوک با ورودش به حموم تهیونگی رو دید که بدنش رو تا نزدیکی بینیش زیر آب وان فرو کرده بود و با لبخند محوی چشمهاش رو بسته بود پس به ارومی لباسهاش رو در اورد و بیرون حموم گذاشت، کش مشکی رنگ دور موهاش رو باز کرد و وقتی دوباره نگاهش سمت تهیونگ چرخید، پسر رو دید که بهش خیره شده بود و با نگاهش اونو دعوت میکرد تا داخل بیاد .
_میترسی بخورمت ؟ زودباش درو ببند سردم شد .
تهیونگ سر به سرش گذاشت و جانگکوک با خنده در رو بست و به سمت وان بزرگ حمام خونه ی اون قدم برداشت و با رسیدن به دوست پسرش که تا گردن زیر کف فرو رفته بود ، لبخندی زد و پاهاش رو توی وان گذاشت تا کنار اون بشینه و تهیونگ بدنش رو به بدن گرم پسر کوچیک تکیه داد و نفس عمیقی کشید .
_سرم خیلی سنگینه ... با اینکه چیزی ننوشیدم ولی مغزم داره به فاک میره.
تهیونگ سرشو به شونه ی پسر کوچیک تکیه داد و دست گرم اون که دور کمرش حلقه شد باعث شد با خوشحالی اهی بکشه و به اون نزدیک تر بشه ، اون عاشق ارامشی بود که جانگکوک بهش میداد، حس خوبی که فقط لمس ساده ی اون باعث میشد احساس کنه و قلبش انقدر محکم بتپه که حس کنه داره از جاش در میاد .
_دوشنبه مراسم افتتاحیه بزرگترین فروشگاه برندمه جانگکوک، یه افتر پارتی خفن قراره داشته باشه و میخوام همراهم بیای .
جانگکوک نامطمئن اهی کشید و دستش رو دور کمر لخت اون محکمتر کرد و پشت گردنش رو بوسید .
_این برات بد نمیشه؟
تهیونگ سرش رو به شونه ی اون تکیه داد و کمی به عقب برگشت تا اونو ببینه .
_البته که میشه، ما تو یه کشور تقریبا هموفوبیک زندگی میکنیم ولی من اهمیتی نمیدم ، نمیتونم فعلا واضح بگمش ولی نمیتونم هم از نشون دادنت خجالت بکشم .
جانگکوک اوهومی گفت و دوباره پشت گردن دوست پسرش رو بوسید و کاری کرد تهیونگ نفس عمیقی بکشه و بیشتر بهش تکیه بده و تقریبا هردوشون تا گردن زیر آب ولرم برن، اون دلش برای این ارامش تنگ شده بود، برای داشتن اون پسر توی اغوشش و بغل کردن چند ساعته ی اون و الان این اتفاق داشت میوفتاد ، تهیونگ به ارومی بهش تکیه داده بود و با انگشتهای باریکش رانش رو نوازش میکرد و جانگکوک حس میکرد از این احساس ارامش ممکنه همین الان خوابش ببره .
_نمیخوای به مادر و پدرت سر بزنی ؟
تهیونگ اینو گفت و جانگکوک همونطور که نوازشش میکرد زیر لب حرف زد .
_دوست دارم برم ولی نمیتونم، باید تا دو هفته دیگه تمام کارهامو توی سئول انجام بدم و بعد برگردم .
YOU ARE READING
After we fell (Taekook AU)
Fanfictionمن به یاد نمیاوردم قبل از دیدنت دقیقا کی بودم ، سرگرمی هام چی بود و چه چیزهایی قلبم رو به تپش مینداختن ولی بعد از اینکه عاشقت شدم فهمیدم تمام زندگیم رو به تو گره زده بودم، خواب شب و غذا خوردن و نفس کشیدنم رو باهات هماهنگ کرده بودم و تغییرات همیشه...