Chapter 21

1.3K 211 57
                                    

_خوشحالم حالت خوبه جانگکوک، داشتم نگرانت میشدم!

تهیونگ پنکیکی که داشت با خستگی قورت میداد رو تقریبا تف کرد وقتی مینگیو با خنده اینو به جانگکوک گفت، پسر کوچیکتر درحالی که گوشش قرمز شده بود به مینگیو نگاه کرد .

_چی ؟

جونگهان از زیر میز مشتی به رون مینگیو زد و کاری کرد پسر بلند تر بخنده . اوکی، تهیونگ داشت وانمود میکرد که انگار دیشب پر سر و صدا ترین سکس ممکن رو نداشتن و جانگکوک هم روی صندلی کنارش داشت از خجالت اب میشد .

_میدونی ... ما هممون بزرگسالیم...

تهیونگ درحالی که داشت توت فرنگی دیگه ای برمیداشت تا توی ظرف جانگکوک بذاره اینو گفت .

_و فاک یو مینگیو، خودت تاحالا هیچکاری نکردی ؟

جونگهان سرفه ی ارومی کرد و کمی از قهوه‌ش نوشید، نگاه تهیونگ به رد کمرنگ روی ترقوه ی پسر افتاد و خنده‌ش گرفت .

_لطفا همه خفه شید.

جانگکوک با بدبختی گفت و سعی کرد قیافه‌ش خیلی احمقانه بنظر نیاد ، چون خدای من اونا دیشب خیلی پر سر و صدا بودن. جانگکوک میتونست اعتراف کنه از اینکه کمر و شکمش هنوز درد میکنه رو دوست داره و اگه مینگیو و جونگهان اینجا نبودن قطعا دوباره و دوباره انجامش میدادن .

_اهم ... خب نظرتون چیه ناهار رو کنار دریا بخوریم ؟

مینگیو پیشنهاد داد و همه با لبخند موافقتشون رو اعلام کردن و وقتی گوشی جونگهان زنگ خورد و از پشت میز بلند شد، مینگیو هم ظرف هارو جمع کرد و به اشپزخونه برد .

_خدای من ... تو گفته بودی دیوارا عایقن .

جانگکوک در گوش تهیونگ غر زد و پسر با خنده موهای جانگکوک رو عقب زد .

_یادم نمیاد همچین چیزی گفته باشم.

تهیونگ با پوزخندی زمزمه کرد و خم شد تا بینی اونو ببوسه که جانگکوک دستش رو روی لب اون گذاشت .

_دروغگوی عوضی.

تهیونگ خندید و از جاش بلند شد تا به مینگیو تو تمیز کردن اشپزخونه کمک کنه و جانگکوک به این دقت کرد که چقدر صورت تهیونگ خوشحال بود و میدرخشید، چقدر نسبت به اولین بار که بعد از شش سال اونو دیده بود توی همین مدت کم تغییر کرده بود و الان حتی دوست داشتنی تر بنظر میرسید.

_تو باهاش حرف زدی؟

تهیونگ از مینگیو پرسید و پسر قد بلند برگشت تا به چشمهای دوستش نگاه کنه.

After we fell (Taekook AU)Where stories live. Discover now