Song for this chapter : Lady Gaga_ Always remember us this way
تهیونگ به این فکر میکرد که دقیقا کِی کارشون به اینجا رسید، که اجازه بده درحالی که نوشیدنی گرمش رو مینوشه و به منظره ی شب کوهستان نگاه میکنه و پتوی کلفتی دورش پیچیده شده، دستهای جانگکوک دورش حلقه بشن و چونه ی پسر روی شونهش قرار بگیره و صدای نفسهاش جایی کنار گوشش پخش بشه .
بدنش انگار توی اتیش میسوخت و نفسش به سختی بیرون میومد، اون پسر لعنتی، اون عوضی انقدر بانمک و جذاب بود که نمیتونست بیشتر از این اذیتش کنه. نمیتونست ببینه چشمهای کهکشانی اون دوباره خیس میشن و دستهاش به ارومی میلرزن پس بدنش رو به اون تکیه داد، اجازه داد جانگکوک توی سکوتی که برای هردوشون بهتر بود، بغلش کنه و کاری کنه قلبش تند بزنه ._منو ببخش ... لطفا هیونگ . میدونم نمیتونم چیزی رو برگردونم، تو دیگه مال من نیستی ولی ... منو ببخش . میتونی اینکارو کنی ؟
تهیونگ سرش رو به شونه ی اون تکیه داد و نفس عمیقی کشید .
_اگه نبخشیده بودمت الان میتونستی اینجوری بغلم کنی ؟
جانگکوک از ته گلوش خندید و محکم تر بغلش کرد، اون به همین راضی بود، به همینکه تهیونگ پسش نزنه میتونست راضی باشه.
_به سلامت برس ، نذار دوباره نگرانت بشم .
تهیونگ که از همین الان داشت با اون خداحافظی میکرد به ارومی زمزمه کرد و دستتای پسر محکم تر دورش حلقه شد و نفس لرزون اون کنار گوشش رها شد .
_برمیگردم هیونگ... لطفا... نمیگم منتظرم بمون ولی بهم یه فرصت بده، بذار برات تلاش کنم..
تهیونگ پیش خودش لبخندی زد و سرش رو به سمت اون برنگردوند تا یه وقت برای بوسیدن اون وسوسه نشه ، اون نمیتونست الان به جانگکوک نشون بده که کاملا بخشیده شده، دلش میخواست ببینه پسر کوچیک الان برای به دست اوردنش چیکار قراره بکنه .
_م-ما عادت کردیم که باهم حرف نزنیم ، نمیتونم بهت بگم دقیقا چی تو ذهنم میگذره جانگکوک... و نمیگم همش انتظارت رو میکشم ولی ... نذار ازت بی خبر بمونم ... اینو دوست ندارم .
جانگکوک بغض توی گلوش رو قورت داد و دستهاش رو دور بدن پیچیده شده لای پتوی اون پسر حلقه کرد و با صدای گرفته ای نالید .
_کاشکی ...هنوز دوستم داشتی هیونگ ... نه به عنوان دوست پسرت، به عنوان کسی که فقط کنارت باشه ...
تهیونگ داشت تمام سعیش رو میکرد که گریه نکنه، که التماس اون نکنه که دوباره کنارش بمونه و ترکش نکنه .جانگکوک داشت زندگیش رو سخت میکرد،داشت دوباره اون عشق رو بهش یاداوری میکرد و این از توان تهیونگ خارج بود .
BINABASA MO ANG
After we fell (Taekook AU)
Fanfictionمن به یاد نمیاوردم قبل از دیدنت دقیقا کی بودم ، سرگرمی هام چی بود و چه چیزهایی قلبم رو به تپش مینداختن ولی بعد از اینکه عاشقت شدم فهمیدم تمام زندگیم رو به تو گره زده بودم، خواب شب و غذا خوردن و نفس کشیدنم رو باهات هماهنگ کرده بودم و تغییرات همیشه...