ناله ی بلندی که از ته گلوش بیرون اومد نشون میداد چطور داره لذت میبره ، بدنش به تخت پرس شده بود و نمیتونست نفس بکشه، دستهای اون دور گلوش حلقه شده بود و با خشونت داشت انگشتهای کشیدهش رو حرکت میداد و جانگکوک فقط میتونست به ارومی ناله کنه چون حتی نفس کشیدنش رو هم از یاد برده بود ، اون دیوونه ی این قسمت خشن تهیونگ بود و میخواست هرروز اینو داشته باشه .
_اماده ام ... زود باش .
غر زد و کمر تهیونگ رو بین دستهاش گرفت و اونو روی خودش کشید ، بوسه ای عمیق رو شروع کرد و گذاشت تهیونگ کنترلش رو به دست بگیره .
وقتی پسر بزرگ پاهاش رو باز کرد و بینشون نشست برای لحظه ای استرس عجیبی به دلش افتاد، استرس اینکه ممکنه خوب نباشه یا تهیونگ لذت نبره ولی چیزی نگفت چون نمیتونست باز همه چیز رو خراب کنه .فقط محکم ملافه های تختش رو بین انگشتهاش گرفت و دستش رو مشت کرد .تهیونگ به ارومی خودش رو جایگزین انگشتهای کشیدهش کرد و سر عضوش رو روی ورودی اماده ی اون پسر گذاشت .
_ا-اه ... هیونگ ...
جانگکوک ناله ی ارومی کرد و سرش رو به بالشت فشار داد و سعی کرد لای پلک هاش رو باز نگه داره چون فاک، تهیونگ که روش خیمه زده بود و حالا به ارومی خودش رو بیرون میکشید و داخل میبرد هات ترین چیزی بود که تو سی و خورده ای سال زندگیش دیده بود .
_جانگکوک ... فاک
تهیونگ توی گوشش زمزمه کرد و دست جانگکوک که ملافه هارو به سختی گرفته بود رو توی دستش گرفت، انگشت هاشون رو از بین هم رد کرد و خیره به چشمهای اشکی اون ضربه ی محکمی داخلش زد که باعث شد پسر کوچیکتر نفسش بگیره و برای لحظه ای چشمهاش سیاهی برن .
_حالت خوبه ؟
تهیونگ با نگرانی موهای اونو از پیشونی عرق کردهش کنار زد و صورت نرم اونو بین دستهاش گرفت .
_هیچوقت انقدر خوب نبودم .
صادقانه زمزمه کرد و باعث شد تهیونگ با شیفتگی بخنده ، به سمتش خم بشه و بوسه ی محکمی از لبهای براقش بگیره . میدونست وقتی به خونه ی جانگکوک بیاد نمیتونه خودش رو کنترل کنه، از همون اولین بار که بعد از شش سال اونو دید میدونست که خیلی نمیتونه ازش ناراحت بمونه.
حرکت کمرش رو از سر گرفت و دست جانگکوک رو محکم به تخت چسبوند، میدونست زور اون ازش بیشتره و همین که اجازه میداد تهیونگ کنترلش کنه نشون میداد اون هم از این بخش مشترک رابطهشون لذت میبره .
پاهای عضله ای پسر دور کمرش حلقه شدن و تهیونگ که دیگه نمیتونست تحمل کنه ، ضربه هاش رو محکم تر کرد و همزمان دستش رو روی عضلات شکم اون کشید و تتوهای زیباش رو لمس کرد ، انگشتهاش رو پایین اورد تا با چنگ زدن به عضو پسر ، بهش لذت مشابه با چیزی که خودش امروز صبح دو بار حس کرده بود رو بده.
YOU ARE READING
After we fell (Taekook AU)
Fanfictionمن به یاد نمیاوردم قبل از دیدنت دقیقا کی بودم ، سرگرمی هام چی بود و چه چیزهایی قلبم رو به تپش مینداختن ولی بعد از اینکه عاشقت شدم فهمیدم تمام زندگیم رو به تو گره زده بودم، خواب شب و غذا خوردن و نفس کشیدنم رو باهات هماهنگ کرده بودم و تغییرات همیشه...