فصل دهم
تاجر
با اضطراب از جایش برخاست. یکدم قرار نشستن نداشت. شروع به راه رفتن کرد. از یک سمت اتاق به سمت دیگرش. اتاقی مجلل بود برای مهمانان بود. بر دیوارهای سنگی خاکستریاش، تابلو فرشهایی آویخته بودند که اگر تمام زندگیاش را هم میفروخت، نمیتوانست بهایِ خرید یکدانه از آن عتیقهها را به دست آورد.
این تابلوها زمانی بافتهشده بودند که هنوز روی این زمین مرده علوفهای میرویید و میشد که دامها را چرا داد و از پشم و گوشتشان استفاده کرد. اکنون گوشت قرمز بیشتر حکم یک افسانه را داشت تا حقیقتی که در یادِ تاریخ مانده باشد.
زغالهای سرخ در شومینه میسوختند. روی شومینه مجسمههای تراشخوردهی چوبی قرار داشت. چوبهای گران و کمیاب وانسیا و راشمین. انگار زندانبانهایش میخواستند مهارت مهندسی برترشان را در ساخت شومینه به رخ مهمانهای خارجهایشان بکشند؛ هیچ آدم عاقلی چنین گنجینههای با ارزشِ چوبی را بالای شومینه، نزدیک حرارت غارتگرِ آتش نمیگذاشت مگر صنعت گران مغرور ابرکبود!
وسط اتاق دو کاناپهی راحت و یک میز سنگی قرار داشت. گوشهی اتاق یک گلدان خالی. هرچند زیبا و فریبنده اما نمیتوانستند از پریشانی زندان خود بکاهند. مجلل بود اما نه راحت.
مرد تاجر لبش را میجوید. با ناخن انگشت اشارهاش پوست گوشهی انگشت شصت را خراش میداد. به سمت در رفت. چند بار بر آن کوبید و نالید: ((این در رو باز کنین. تا کی میخواین منو زندانی کنین؟ بذارین برم. خواهش میکنم من خانواده دارم. با این کارهای ظالمانه بیشتر نفرین رو به سمت خودتون جذب میکنین.))
صدایی از پشت در پاسخش را داد: ((لطفاً آروم باشین و صبر کنین! شما زندانی نیستین.))
معدهی مرد از شدت استرس و نگرانی میجوشید. ((بزار من برم. به زمینی که میپرستین قسم! به هیچکس حرفی نمیزنم...
- طاقت بیارید. بهزودی سرورم میرسن.
مرد با پریشانی از در فاصله گرفت. زانوهایش میلرزیدند. به سمت کاناپه رفت و نشست. با پایش روی زمین ضرب گرفت و دستانش را در هم قلاب کرد. دیدن منظرهی وحشتناک تسخیر شدن یک انسان بهخودیخود میتوانست تن و بدنش را تا مدتها بلرزاند اما چیزی که بیشتر او را میترساند فکر کردن به سرنوشتی بود که انتظارش را میکشید.
اتاقش حتی یک پنجره هم نداشت که بتواند به فرار فکر کند. آیا او را تا آخر عمرش زندانی میکردند؟ یا شاید او را در باتلاق میانداختند و مرگش را حادثه جلوه میدادند. یا شاید از دره پرت میکردند و زندگیاش را به خدای خود، مادر زمین هدیه میدادند.
YOU ARE READING
در جستجوی خورشید
Mystery / Thrillerژانر: رازآلود/روانشناختی/عاشقانه خورشید جهان میکل پشت لایه های از ابرهای سنگین و سیاه مدفون شده است. روزها جهان پوشیده در مه است. شبهنگام بیوقفه میبارد اما ابرهای سیاه هرگز آسمان را ترک نمیکنند. بیماری جهش یافتهی هاری، مانند یک نفرین سیاه مردم را گر...