جایگزین کاغذ

69 22 143
                                    


فصل سیزده

جایگزین کاغذ

میکل روی کنده قطور پای درخت مرده ای نشست که وسط حیاط داخلی ریشه نگه داشته بود. حس میکرد تمام سلول های بدنش می لرزند. شمشیر را زمین انداخت و ناله کرد. لوسی یا مدام به اشتباهات میکل می خندید یا اگر قهقه نمیزد، حداقل پوزخند کج آزاردهنده‌ای گوشه ی لبش می نشاند. حضور پر تکبر و سنگینی نگاه ناظرش بر تمرین میکل، فشار این آموزش اجباری را برای او دو چندان می کرد.

پیتر گفت: ((بلند شو پسر! هنوز خیلی مونده تا خسته بشی.))

میکل در حالی که نفس نفس میزد گفت: ((باور کن از عضلاتی کار کشیدی که اصلا نمیدونستم وجود دارن!))

لوسی در حالی که همچنان به ریش میکل می خندید گفت: ((این یکی از دیدنی ترین تصاویر عمرمه. تو رو خدا قیافش رو ببین! میکل ای‌کاش قیافت خودت رو میدی!))

پیتر هم خندید و کنار میکل نشست. شانه‌های میکل را ماساژ داد. میکل لبخند کم جانی زد و گفت: ((مگه قیافم چشه که اینطور میخندی؟))

پیتر با لحن دلجویانه‌ای به جای لوسی جواب داد: ((هیچی بابا جدیش نگیر! خانوم از دیشب سرخوشه. فقط این‌که جای میکل همیشه تخس رو یک پسر بچه‌ی معصوم و مظلوم گرفته. چقدرت بدنت منقبضه بچه! یکم شل بگیر.))

- آی! آی! آروم‌تر. محکم فشار نده. دِ بهت میگم اینقدر فشار نده!

- طاقت بیار، اینجور سریع تر نرم میشه.

میکل سعی می‌کرد داد و فریادش را به لبخند‌های دردمندانه تبدیل کند. لوسی درحالی‌که از تماشای منظره لذت می‌برد گفت: ((یکم آروم‌تر بابا! طفلک تو چشم‌هاش اشک جمع شد.))

میکل خندید: ((شایعه نکن.))

لوسی گفت: ((نه جستجوگر نه مغز متفکر! باید اسمت رو بزاریم پیشی ملوس!))

میکل نالید: ((پیشی ملوس دیگه چیه؟ آخ!))

- همون گربه ست. گربه ندیدی؟ مرگ این‌قدر آه و ناله نکن مردم بشنون فکر بد می‌کنن.

همان لحظه صدای غریبه‌ای هر سه نفرشان را از جا پراند: ((موش بیشتر برازنده‌ی دزدِ ماست.))

دست‌ پیتر روی عضلات میکل شل و خنده‌های لوسی قطع شد. هر سه به سمت جیک چرخیدند که در سردر طاق دار ورودی حیاط ایستاده بود. نگاه خیره‌اش تا عمق استخوان‌های میکل نفوذ می‌کرد. میکل سعی کرد در برابر این ضعف که نگاهش را از او بدزدد، دوام بیاورد ولی موفق نشد. رویش را برگردند و به شمشیری که پایین پایش روی زمین افتاده بود، نگاه نشاند. جیک چند قدمی به سمت میکل برداشت که لوسی از جا برخاست و سد راهش شد.

- فرمایش؟

جیک پاکت نامه‌ای که در دستش بود را مقابل لوسی گرفت و گفت: ((بانو جاناتان برای جلسه‌ی امروز تو رو هم دعوت کرده.))

در جستجوی خورشیدWhere stories live. Discover now