فصل سی و سوم
بازگشت به خانه
خود را در اتاق خواهرش در پناهگاه میدید. در وسط اتاق ایستاده بود و مستأصل اطرافش را نگاه میکرد. زیر لب به خود میگفت: ((ماری حتماً باید یک نشونهای برام گذاشته باشه... حتماً زیر تخته.))
تخت را با یک اشارهی انگشت ناپدید کرد و زیرش را دید. یک شمع زیر تخت روشن بود. میکل شمعدانی را برداشت و پارافین مذاب آن را روی زمین ریخت. پارافین خشک شد و قطرات آن به شکل کلمات درآمد. میکل مطمئن بود که آن یک پیغام از طرف خواهرش است اما هرچه میکرد نمیتوانست نامه را بخواند. کلمات معنی نداشتند.
با عجله از اتاق بیرون رفت تا پدرش را صدا کند بلکه او بتواند آن کلمات را بازشناسد.
اکنون خودش را در انبار میدید و زاکاری میان بشکههای شراب ایستاده بود. به یک بشکه زل زده بود و مدام تکرار میکرد: ((این من نیستم... این من نیستم...))
میکل صدایش زد: ((پدر.))
زاکاری به او نگاه کرد. صورتش از خشم در هم فرورفت و فریاد زد: ((مگه بهت نگفتم که هیچوقت حق نداری پات رو اینجا بزاری؟))
- پدر خواهش میکنم باید یکچیزی رو ببینی.
خودش و زاکاری دوباره در اتاق ماری ظاهر شدند. میکل با وحشت دریافت که شکل کلمات مومی روی زمین تغییر کرده است. زیر گریه زد و به زاکاری گفت: ((اگر زودتر میاومدی میتونستیم بفهمیم خواهر کجاست اما تو فقط به فکر خودتی.))
زاکاری محکم مشتی به دهان میکل فرود آورد. میکل با وحشت خودش را عقب کشید. طعم خون را در دهانش احساس کرد. دستش را مقابل دهانش گرفت و زمانی که آن را از خود دور کرد، دو دندان ثنایای فک بالایش در کف دست خون آلودش افتاده بود.
با چشمهای اشک آلود به زاکاری نگاه کرد. زاکاری لبخند مهربان و پدرانهای زد و گفت: ((دیگه هیچوقت من رو نمیبینی میکل. از این به بعد باید خودت مواظب خودت باشی.))
میکل گریه کرد و با نفرت گفت: ((اگر این دوتا دندون رو بندازم روی خاک تو میمیری.))
...
با وحشت از خواب پرید. عرق سردی به تنش نشسته بود. نفسنفس میزد. دستی به دندانهایش کشید. سرجایشان بودند. چنان پر سر و صدا از تخت بلند شد که پیتر را هم بیدار کرد.
پیتر نفس عمیقی کشید و با لحن کشداری پرسید: ((چی شده؟))
میکل به آسمان سیاه شب نگاه کرد و گفت: ((من باید برم پناهگاه.))
پیتر کش و قوسی به خودش داد. ((چرا؟))
- خواب بد دیدم.
- تو هر شب خواب بد میبینی.
- اینیکی بهش نمیاومد که خواب آشفته باشه.
- بگیر بخواب میکل. نصفه شبی اذیت نکن.
YOU ARE READING
در جستجوی خورشید
Mystery / Thrillerژانر: رازآلود/روانشناختی/عاشقانه خورشید جهان میکل پشت لایه های از ابرهای سنگین و سیاه مدفون شده است. روزها جهان پوشیده در مه است. شبهنگام بیوقفه میبارد اما ابرهای سیاه هرگز آسمان را ترک نمیکنند. بیماری جهش یافتهی هاری، مانند یک نفرین سیاه مردم را گر...