کلید

36 18 49
                                    

فصل چهل و هشتم

کلید

هرچه گشت نتوانست جستجوگرش را پیدا کند. بعد از جابه‌جا کردن مادرش، به مقر برگشت و تخت میکل را خالی یافت. هرجایی که ممکن بود آنجا باشد را گشتند که شامل صنعتگری جاناتان و پایگاه گری می‌شد. به‌ناچار ‌تنهایی به جلسه‌ی بزرگان رفت و کار یافتن میکل را به یارانش سپرد.

رفتن به جلسه آخرین چیزی بود که این روزها طلب می‌کرد. خود را بابت این‌که خودش را در چنین دردسری انداخته بود، لعنت کرد. تمام عمرش از مردان طبقه‌ی بالا متنفر بود و اکنون خود با آن‌ها سر یک میز می‌نشست. مردانی که به خودشان اجازه می‌دادند برای مردمی که سفره‌هایشان خالی‌شده بود، تصمیم بگیرند، درحالی‌که خودشان هرگز طعم گرسنگی را نچشیده بودند.

-رهبر جیک گری به خاطر مصدومیت درصحنه‌ی عملیات بستری شدن و نتونستن سر جلسه حاضر بشن، اما پیامشون رو به من گفتن تا در جلسه اعلام کنم.

آبگار، سرباز تنومند و باهوش گری، به احترام رهبر غایبش از جا برخاست تا سخن او را منتقل کند: ((گروه گری تا الآن با هزینه‌های شخصی خودش، شهر رو از هاری‌ها پاک کرده، با شورش‌ها و درگیری‌ها مقابله و امنیت رو به شهر حاکم کرده درحالی‌که به‌طور رسمی این وظایف رو بر عهده نداره و ادعایی هم نیست اما مصیبتی که برای خاندان دیمیتر به وجود اومد، ممکنه که تکرار بشه. گروه نظامی‌گری برای این‌که بتونه تحرکات مردان خطرناک زیرزمینی رو تحت نظر بگیره و اون‌ها رو شناسایی و دستگیر یا در صورت امکان اصلاح کنه و به‌ جامعه برگردونه، نیازمند ایجاد یک بخش جدید و رسمیه و در این راستا رهبر گری خواستار این هستند، حالا که بخش عظیمی از مالیات که به خاطر قرنطینه بلااستفاده مونده، کمی از اون رو صرف اعلام حکومت نظامی‌کنیم و همچنین بودجه‌ای برای ساخت این زیرگروه اهدا بشه. سپاسگزارم که گوش کردید!))

لوسی دلش می‌خواست یک سرباز مثل آبگار داشته باشد. او از هر لحاظ مناسب بود. البته که میکل یاری باهوش و مبارز خوبی بود اما لوسی ابداً نمی‌توانست با اخلاقیاتش کنار بیاید. پیتر مورد اعتمادش بود اما زیادی اهل خوش‌گذرانی و زن بازی بود و هر وقت که بهش نیاز داشت نمی‌توانست پیدایش کند. بقیه‌ی یارانش همه جوان‌هایی بودند که نه هنر داشتند و نه فن، از همه‌جا مانده و رانده بودند و به خاطر جای خواب و دستمزد اندکی که لوسی می‌داد به او پیوسته بودند. نانسی تنها سربازی بود که می‌توانست رویش حساب باز کند البته نه در هر زمینه‌ای که موردعلاقه‌ی خودش باشد بلکه فقط در اموری که نیازمند شرافت و آرمان عدالت‌خواهی بود. نانسی جدی و شایسته بود اما جز به‌عنوان یک یار عدالت، به درد لوسی نمی‌خورد.

اگر یک روز نیاز به یک همدست پیدا می‌کرد، باید برنامه‌اش را با الیشا، فاحشه‌ی موردعلاقه‌ی پیتر، تنظیم می‌کرد.

در جستجوی خورشیدDonde viven las historias. Descúbrelo ahora