فصل ویژه

47 19 12
                                    

...

جیک گفت: ((بهم یاد بده دنیل. یاد به چطور با یک مرد باشم که بهش آسیب نزنم.))

چشمان دنیل برای لحظه‌ی کوتاهی لرزیدند. انگار به مقصد پشت آن درخواست پی برده بود. انگار فهمید که قرار است، ماکت تمرینی برای آموزش مردی باشد که می‌خواهد برای معشوقه‌ی اصلیش، خوب ظاهر شود. خیلی زود به خودش مسلط شد و گفت: ((برای رابطه از پشت، چه با یک مرد و چه زن، باید آروم و با ملاحظه باشی که تو ذاتاً هستی، امکان نداره به کسی توی تخت آسیب بزنی. لااقل نه با بدنت.))

جیک خیره به دنیل نگاه کرد. منظور جمله‌ی آخرش را گرفته بود، اما چه باید می‌کرد؟ رابطه‌اش با این پسر، قرار نبود که عمر درازی داشته باشد. حس کرد گرما و شهوت به‌آرامی از بدنش رخت می‌بندد که دنیل دستانش را دور گردنش انداخت و لب‌هایش را به لب‌های جیک مالید و گفت: ((بهت یاد میدم جیک گری، فعلاً من رو ببوس.))

جیک مطیعانه به بوسیدن لب‌های نرم و داغ او ادامه داد. کم‌کم گرما به سرش باز می‌گشت. از آنجایی که وزنش را روی دنیل نمی‌انداخت، دنیل موجی به کمرش داد و بدنش را از پایین، به بدن جیک چسباند. ضربان قلب جیک بالا رفت. دست به دور کمر دنیل انداخت و او را بیشتر به خودش فشرد. سر در گردن او فرو کرد. بوس‌های نرمی روی آن می‌گذاشت. احساس گناه نمی‌گذاشت مانند چند دقیقه‌ی پیش، با ولع کارش را انجام دهد. دنیل پاهایش را از هم باز کرد. جیک را با پاهایش در بر گرفت. دست او را از زیر کمرش درآورد و به روی تخت برگشت و جیک را هم به خودش چسباند. سعی کرد کمی بدنش را به بدن جیک بکشد اما چون زیر وزن زیاد او بود، قدرت مانور کمی داشت.

جیک به‌طور خود برانگیخته، در همان حال که بوسه‌های ملایم از لب‌ها و صورت و گردن دنیل می‌گرفت، یک دستش را روی بدن او به پایین کشید و عضوش را به نرمی لمس و نوازش کرد. دنیل آه کوتاهی کشید. دست جیک را گرفت و نجواگونه گفت: ((جای بهتری هم هست که این دست می‌تونه بره.))

دست جیک را به سمت باسنش راهنمایی کرد. دستان جیک به باسن دنیل چنگ زدند. شروع کرد به نوازش، مالاندن، فشردن و از هم باز کردن دو لپ باسنش. گرم شهوت شده بود. دنیل را برگرداند و روی خودش نشاند تا تسلط بهتری به پایین تنه‌اش داشته باشد. در کام او عمیق‌تر شد. دوباره می‌توانست نبض زدن شقیقه‌هایش را احساس کند.

دنیل گوشش را بوسید و سپس به‌آرامی نجوا کرد: ((حالا آماده‌ام کن.))

و دست جیک را گرفت و به میان شکافش برد. جیک درحالی‌که انگشت را به ورودی او می‌فشرد، با چشمانی باریک و خمار، نگاهش می‌کرد تا واکنشش را ببند. انگار دنیل، تشنه و منتظر این کار بود، آهی کشید و لذتی فراتر از لمس‌های پیشین در چهره‌اش هویدا شد. جیک حساب کار دستش آمد. کمی بیشتر انگشتش را پیش برد. دنیل که دیگر بی‌قرار شده بود، با بی‌پروایی گفت: ((مستقیم نبر تو، اول باید ضربه بزنی.))

در جستجوی خورشیدDonde viven las historias. Descúbrelo ahora