❀𝐩𝐚𝐫𝐭 4❀

495 108 20
                                    

نگاه خسته اش رو به کارکنان شرکت که هرکدوم مشغول کاری بودن داد.تا دوساعت دیگه جشن شروع میشد و اون ها مشغول سر و سامون دادن کارهای عقب افتادشون بودند.

-:چرا اینجا وایستادی؟!

به جیانگ که بهش نزدیک میشد نگاه کرد.

جیانگ جلو اومد و دست جان رو گرفت و باخودش سمت اتاقش کشوند. در رو باز کرد و به داخل هلش داد. خودش هم وارد اتاق شد و در رو بست. به طرفش برگشت و نگاهی به صورت خسته و بی روح پسر مقابلش کرد:جان

جان بدون اینکه جوابی به جیانگ بدهد به سمت کاناپه ی تکی داخل اتاق رفت و روش نشست.

جیانگ دنبال جان رفت و کنارش جای گرفت و به پاش اشاره کرد:دراز بکش

جان بدون هیچ مخالفتی، سرش رو، روی پای جیانگ گذاشت و چشم هاشو بست.

جیانگ دستشو لای موهای مشکی جان برد و به نوازششون پرداخت:دیشب نخوابیدی باز؟!

جان به پهلو دراز کشید و دستاشو زیر سرش گذاشت و اوم آرومی گفت.

جیانگ نگاهی به صورت جذاب جان کرد. مژه های بلندش روی صورتش سایه انداخته بود.خال زیر لبش جلوه ی قشنگی داشت و باعث میشد چشم ها روش خیره بشن.دستشو جلو برد و انگشتتو روی خالش گذاشت و پرسید:بازم با بابات درگیر شدی؟!

جان چشم هاشو باز کرد و با ناراحتی گفت:اوهوم... میخوام از عمارت برم اما بابا نمیزاره... میگه دوست داره کنار خودش زندگی کنم... ولی خب میدونی که بابا همش نیست... تنهایی موندن توی اون خونه ی بزرگ اذیتم میکنه...

گونشو نوازش کرد و گفت:خب همینو بهش بگو

-:گفتم اما بازم حرف خودشو میزنه... میگه چنگ و لو نیستن تو حداقل کنارم باش

خم شدو بوسه ای روی شقیقه اش گذاشت و گفت: یکم استراحت کن بیدارت میکنم

چشم هاش رو روی هم گذاشت و باشه ای گفت.
.
.
.
کتش رو پوشید و بعد از مرتب کردن لباس های تنش سمت جیانگ برگشت:چطوره؟!

با لبخند جلو رفت و یقه ی کت جان رو درست کرد و به چشم هاش نگاه کرد و گفت:مثله همیشه! جذاب و خیره کننده!

با خنده روشو برگردوند و گفت:یه بار شد ازت نظر بخوام و تعریف نکنی؟! موبایلش رو برداشت.

دستشو گرفت و همراه هم از اتاق خارج شدند.

-:من فقط واقعیت رو میگم جیگر

همراه هم سوار لیموزین مشکی شدند و به سمت هتل رفتند.

با رسیدن به هتل از ماشین پیاده شدند.

-:این همه خبر نگار واقعا اینجا چه غلطی میکنند

دستشو جلوی دهنش گذاشت و باخنده گفت: هی هرچی باشه این جشن به مناسبت برگشت تنها وارث آقای شیائو سان برگزار شده توقع نداری که خبر به این مهمی رو از دست بدن؟

𝐼 𝐿𝑜𝑠𝑡 𝑇𝑜 𝑌𝑜𝑢...✍︎Where stories live. Discover now