❀𝐏𝐚𝐫𝐭 17❀

337 75 14
                                    

پشت میز نشسته بود و پاهاشو روی هم انداخته و دستاشو قفل کرده بود و با غرور به شخص مقابلش خیره شده بود!

پسر جوونی که رو به روش نشسته بود اخم کرده و با حالت مشکوک بهش زل زده بود! نمیدونست چرا فرد مقابلش درخواست ملاقات داده بود و ازش چی میخواست...

جان قفل دستاشو باز کرد و فنجون قهوه رو از روی میز برداشت و توی دستش گرفت!

فرد مقابلش که از سکوت جان خسته شده بود بالاخره به حرف اومد:نمی‌خواهی دلیل اینکه خواستی همو ملاقات کنیم رو بگی شیائو جان

جان نیمچه لبخندی روی لبش نشوند و با آرامشی که سوهان روح پسر مقابلش بود مشغول خوردن قهوه اش شد.

با تموم شدن قهوه، فنجون رو روی میز گذاشت و به صورت عصبانی فرد مقابلش خیره شد و بدون مقدمه گفت:میخوام توی شرکت وانگ کار کنم

پسر در حالی که فکر میکرد گوش هاش اشتباه شنیده با تعجب پرسید:میخوای تو شرکت کار کنی؟

جان با سر تایید کرد.

پسر مقابل با لحن جدی پرسید:چرا؟!

_چی چرا؟!

پسر دستاشو روی میز گذاشت و کمی به جلو خم شد تا دید بهتری به صورت پسر مقابلش داشته باشه و گفت:چرا میخوای توی شرکت وانگ کاری کنی؟

جان لبخند ملایمی زد:چون بیکارم

پسر مقابلش تک خند ناباوری زد:بیکاری؟! پس شایعات درست بودن...تو واقعا آدم جالبی هستی شیائو جان

جان با همون لبخند جواب داد:هوم همینطوره وانگ هاشوان

هاشوان خودشو عقب کشید و تکیشو به پشتی صندلی داد:ولی چرا سراغ من اومدی؟ درحالی که میتونستی مستقیما سراغ عمو بری

جان جواب داد:چون نمیخواستم آقای وانگ رو توی زحمت بندازم

هاشوان خندید : واو و میخوای من دلیلتو باور کنم

جان هومی گفت و ادامه داد :میدونم شرکت وانگ یک ماهه داره دنبال یه طراح با استعداد و قابل اعتماد میگرده و خب فکر کنم بدونی ک چقدر توی کارم حرفه ای ام.

هاشوان ساکت شد. باید فکر میکرد! شاید جان آدم حرفه ای بود اما درمورد قابل اعتماد بودنش کمی شک داشت...

جان که معنی سکوت فرد مقابلش رو میدونست نگاهی به انگشت های دستش انداخت و گفت:میدونم نمیتونی سریعا بهم اعتماد کنی... به هرحال شرکت وانگ و شیائو مدت‌ زیادیه در کنار رابطه ی دوستی شون رقیب هم محسوب میشن.. ولی یادت باشه مناقصه خیلی نزدیکه و شما هنوز طرح لازمو ارائه نکردید...

هاشوان دستشو مشت کرد و بالاجبار گفت:باشه... میتونی فردا صبح بیای شرکت

جان لبخند گرمی زد و به فنجون رو به روی هاشوان اشاره کرد و گفت:فکر کنم باید یکی دیگه سفارش بدی...

𝐼 𝐿𝑜𝑠𝑡 𝑇𝑜 𝑌𝑜𝑢...✍︎Where stories live. Discover now