❀𝐏𝐚𝐫𝐭 6❀

499 100 31
                                    

𝒛𝒉𝒂𝒏

نگاه چپکی حواله ی جیانگ که توی بغلم ولو شده بود و داشت با چشم هاش برای پسری که چند متر جلوتر کنار کانتر ایستاده بود و شاتشو مزه میکرد خط و نشون میکشید کردم و با غیض گفتم:یا سونگ جیانگ اگه میخوای بری بهش بدی پاشو برو چرا مثل این بچ ها رفتار میکنی که تو بغل یکی ان و چشمشون دنبال یکی دیگس؟!

جیانگ بوسه ای روی لبام کاشت و با خنده گفت:جون عشق عزیزم حسودیش گل کرده

چشم غره ای نثارش کردم و گفتم:کیرمم نیستی بیبی

_دلمو شکوندی لعنتی

+:به تخمم

جیانگ انگشتشو روی لبم گذاشت و با دلخوری گفت:خیلی بی رحمی جان

سرانگشتو بوسیدم و با لبخند یه وری ای گفتم:میدونم

آهی کشید و خودشو کاملا روم ولو کرد، چند تا دکمه ی اول لباسمو باز کرد و دستشو روی سینم گذاشت و گفت:جان

+:اوم

_یه سوال بپرسم؟!

شاتمو به لبام نزدیک کردم و سرمو تکون دادم،

_دوسش داری؟!

+:کیو؟!

توی چشم هام خیره شد و گفت:سهون

چشم هامو ریز کردم و گفتم:اینم سوالیه که میپرسی معلومه که دوسش دارم، سهون رو حتی از ژوچنگم بیشتر دوس دارم،

کنار لبمو بوسید و گفت:نه اون دوست داشتن نه، منظورم عشق و... این حرفاست...

گیچ نگاش کردم:جیانگ، حالت خوبه؟! سهون برادرمه و هیچ حسی جز حس برادرانه بهم نداریم، چرا باید همچین سوالی بپرسی؟

_فقط ذهنم و مشغول کرده بود، ناراحت شدی؟

+:نع، حالا هم تکونی بخودت بده، اینجور که تو چسبیدی بهم هیچکس جرات نمیکنه نزدیکم بیاد

_چه بهتر،...

+:اخ جیانگ تو چرا...

با گذاشتن لبهاش روی لبهام، حرفمو برید، دست هامو پشت کمرش بردم و توی بوسه همراهیش کردم، بعد از چند دقیقه، سرشو عقب برد و با لبخند بهم خیره شد، چشمامو کمی گرد کردم و گفتم :چرا اینجوری نگام میکنی

_شاید چون زیادی جذابی

با خنده رومو ازش گرفتم و همینطور که شاتمو پر میکردم گفتم:جیانگ تو چیز دیگه ای بلد نیستی بهم بگی

_مثلا؟

+:مثلا بگو جان عزیزم، من خیلی دوست دارم

_خب اومدیم و اینو گفتم تو قراره چی بگی؟

+:معلومه منم میگم جیانگ جونم منم خودمو خیلی دوست دارم

جیانگ ضربه ای به بازوم زد و گفت:از خود متشکر

𝐼 𝐿𝑜𝑠𝑡 𝑇𝑜 𝑌𝑜𝑢...✍︎Where stories live. Discover now