❀𝐏𝐚𝐫𝐭 12❀

350 83 5
                                    

_دنبال چیزی میگردی؟!

پسر کوچیکتر که از دیدن جان توی اون موقعیت شوکه شده بود با سؤالش به خودش اومد! با استرس ناخونهاشو روی کف دستش گذاشت و محکم فشار داد! اصلا فکرشو هم نمی‌کرد که توی اولین جستجوش لو بره اونم این مدلی! اصلا جان چرا اینجا بود؟! مگه سهون نگفته بود میره دنبالش تا برن بیرون؟! پس...

جان با صورت جدی و ابروهای گره خورده جلو رفت و رو به روی ییبو توی فاصله ی کمی ایستاد!

_پرسیدم دنبال چیزی می گردی؟!

پسر کوچکتر سعی کرد استرسشو پنهون کنه! متقابلا اخم کرد و گفت:فضولی یا مفتش؟!

جان دستشو روی سینه ی پسر گذاشت و اونو به دیوار پین کرد!ییبو سعی کرد پسش بزنه اما جان اجازه نداد، سرشو جلو برد و توی فاصله ی سانتی متری صورتش متوقف شد، کج خندی کنج لبش نشوند و با تمسخر گفت:جاسوسی نه؟! بگو برای کدوم شرکت کار میکنی تا بزارم بری

ییبو خواست لگدی به ساق پای جان بزنه که پسر بزرگتر خودشو کاملا بهش چسبوند، سرشو لای موهاش برد و کنار گوشش لب زد:دست از جفتک انداختن بردار بیبی... الان وقت جواب پس دادنه...

ییبو با خودش فکر کرد اینطوری نمیتونه از شر جان و سوالش راحت شه پس تصمیم گرفت از راه دیگه ای وارد بشه! سرشو جلو برد ولب هاشو به گوش جان چسبوند و با لحن اغواگری گفت:دوست داری بهم بچسبی و لمسم کنی مگه نه؟!
جان کمی جا خورد! ییبو دستشو روی سینه ی جان گذاشت و انگشت هاشو آروم روی سینش کشید و ادامه داد:نظرت با یکم تفریح چیه؟! به هرحال تو که باهمه میخوابی وبرات فرقی نداره و اینجا هم که کسی نیست فقط من و توییم...هوم؟! موافقی عزیزم؟!

جان با جمله ی ییبو دستشو مشت کرد! با عصبانیت ازش جدا شد و ثانیه ی بعد دست مشت شدش روی دیوار فرود اومد و باعث بسته شدن چشم های ییبو و لرزش خفیف بدنش شد!

صورت سرخ شده از خشم جان حسابی ترسونده بودش! اما دلش نمیخواست ساکت بمونه! دوست داشت تموم حرص و عصبانیتی که از پسر بزرگتر داشت رو تخلیه کنه! پس بعد از چند ثانیه چشم هاشو باز کرد و به چشم های فوق عصبانی جان چشم دوخت و با تمسخر گفت:چرا ناراحت میشی شیائو جان؟ مگه کارت به فاک دادن نیست؟ مگه دنبال کیس برای وان نایت نمی گردی؟! ها چون قبلا یه بار باهام بودی نمی...

_خفه شو...

ییبو ساکت شد! علتش فریاد از خشم جان نبود بلکه حال جان بود!

باورش نمیشد جان تا این حد عصبانیت شه! مگه چیزی جز حقیقت گفته بود؟! چرا اینقدر باید عصبانی بشه؟! با لرزش مشهود یدن جان و خیس شدن صورتش، نگران جلو رفت و دستشو بالا برد تا مچ دست جان رو بگیره که جان از بین دندون های چفت شدش غرید:کافیه انگشتت بهم بخوره تا کاملا خوردشون کنم...

𝐼 𝐿𝑜𝑠𝑡 𝑇𝑜 𝑌𝑜𝑢...✍︎Where stories live. Discover now