(فلش بک)
_اوم، عجب چاقویی انتخاب کردم!
هوسوک از پشت، پسرک مونعنایی رو بغل کرد و چونهاش رو به شونهی عشقش تکیه داد.
_تو انتخاب کردی یا من، سرآشپز؟
مونعنایی صورتش رو چرخوند و نگاهی بهصورت کشیدهی پسرکش کرد و اون لبخند لثهایش رو به نمایش گذاشت.
_قطعاً منِ سرآشپز، انتخاب کردم.
_نکشیمون آقای سرآشپز، حالا که اینطوره من میرم، ناهار که آماده شد خبرم کن! چطوره؟
هوسوک همون لحظهای که جملهاش تموم شد بوسهی سریعی روی گونهی مونعناعی گذاشت از روی اپن پرید توی پذیرایی.
_هی، کجا از رو اپن فرار میکنی؟ بیا کمک ببینم! هی، هوسوکا!
(پایان فلش بک)
یونگی بهآرومی دستش رو روی اپن خاک گرفته کشید و زمرمه کرد.
_ یعنی هنوز هم از روی اپن آشپزخونه فرار میکنی و میری سراغ گلهات؟
هنوز هم برای خودش سؤال بود که چرا برگشته، چرا دوباره پاش رو توی این خونه گذاشته؛ شاید دلش برای سِیرکردن توی خاطرهها تنگ شده بود یا شاید هم فکر میکرد میتونه به عذاب کشیدنش و تکرار کردن یک جمله پایان بده.
«عشقمون رو فراموش نمیکنم»
خودش هم هنوز دلیل برگشتنش رو نمیدونست.
بهسمت حیاطی که خورشیدِ زندگیش درستش کرده بود، حرکت کرد. حسی بهش میگفت هنوز توی باغچهی کوچولوشون گلهای کاملیا و آزالیاهایی که اون سال هوسوک کاشته بود گل میدن؛ اما بازشدن در و سوز سرمای بیرون با باغچه خشکیدهی روبهروش حرفهای دیگری رو بهش تحمیل کرد.
«اون رفته! عشقی دیگه وجود نداره! بیهوده برگشتی! با خودت چی فکر کردی که هنوز منتظرت مونده...»
اینقدر حرفهای مخلتف توی ذهنش با هم دعوا داشتن که توانایی این رو بهش میداد که بخواد سرش رو از بدنش جدا کنه تا شاید آروم بشه.
دستهاش رو دو طرف شقیقههاش گرفت و به دیوار تکیه داد، توان ایستادن روی پاهاش رو نداشت و همونجا روی زمین نشست. میخواست فقط برای لحظهای به هیچ چیزی فکر نکنه.
مرتب سرش رو به دیواری که بهش تکیه داده بود میکوبید تا درد ضربهها دلیلی برای از بین رفتن خاطره ها بشه._ خواهش میکنم، برای یک لحظه تنهام بزار.
خسته از تموم افکاری که بالأخره کمی ساکتتر شده بودند، بلند شد و بهسمت مبلهای توی پذیرایی قدم برداشت، روکش مبل بزرگتر رو کنار زد و خودش رو روش پرت کرد.
اصلاً دلش نمیخواست با پا گذاشتن توی اتاق خوابشون دوباره توی خاطراتی که تازه کمی راحتش گذاشته بودند اسیر بشه.
ВЫ ЧИТАЕТЕ
oblivion «Sope»
Фанфик[پایان یافته] گاهی وقت ها باید همه داراییت رو تمام اون چیزی رو که بهش میگی زندگی، از خودت دور کنی تا واقعا بتونی زندگی کنی، بتونی نفس بکشی. writer:🐿 couple:sope(switch)* nammin Genre:Romance , mystery , smut , angst , happy ending