part. 14🔮

258 59 33
                                    

جعبه کمک‌های اولیه رو روی میز گذاشت و کنار هوسوک نشست. جعبه رو باز کرد تا زخم کنار لب و روی گونه‌ی هوسوک رو تمیز کنه. آروم چونه‌ی پسرک رو به طرف خودش چرخوند.
هوسوک هیچ واکنشی نشون نمی‌داد و مثل یک عروسک بی‌آزار هر کاری، جیمین می‌خواست باهاش همراهی می‌کرد؛ حتی اون موقع که داشت ازش کتک می‌خورد هم هیچ چیزی نگفت.
جیمین بدون برداشتن نگاهش از روی زخم هوسوک حرفش رو به زبون آورد.

_ هیونگ، شاید یک‌کم بسوزه.

_ کاش قلبمم همین قدر می‌سوخت!

هوسوک جمله‌اش رو با آروم‌ترین صدایی که می‌شد، بیان کرد و جیمین که انتظار نداشت هوسوک حتی بهش اجازه بده تا بعد از اون همه کتک زدن توی خونه‌اش بمونه با شنیدن صداش عقب کشید.

_جان؟

هوسوک دست‌های کوچیک جیمین رو توی دست‌هاش گرفت و زیر چشمی به صورت لاغر شده‌ی جیمین نگاه کرد. از نگاه کردن به چشم‌های جیمین خجالت می‌کشید از کارهایی که توی این چند ماه باهاش کرده بود خجالت می‌کشید.

بعد از یک عالمه حلاجی کردنِ حرف‌هاش در آخر عین یک بچه‌ای که حرف مامانش رو گوش نداده گفت:

_ جیمینی... ببخشید!

هیچ انتظاری هم نداشت که جیمین بخواد اون رو ببخشه. وقتی تمام کارهاش رو به یاد می‌آورد از خودش بیشتر متنفر می‌شد، چه برسه به این که انتظار بخشش هم داشته باشه.

_ ببخشم؟ هیونگ چی می‌گی؟ اونی که کتک خورده تویی، من ببخشم؟ شوخی می‌کنی دیگه؟

هوسوک خجالتش رو کنار گذاشت و با جیمین چشم توی چشم شد. الان که به اون چشم‌ها نگاه می‌کرد می‌فهمید چقدر علاوه بر خودش اون رو هم نابود کرده.

_ نه، تو باید من رو ببخشی! من زیادی باهات بد بودم، تو که گناهی نداشتی؛ ولی من داشتم تمام ناراحتی‌هام رو سر تو خالی می‌کردم. تو می‌تونستی من رو ول کنی بری؛ ولی هر روز پیشم بودی؛ اما من چکار کردم! فقط بهت بی‌محلی کردم و باهات دعوا کردم. 

باز هم اشک‌هاش راه‌شون رو به چشم‌های هوسوک پیدا کردن و نخواست که جلوی اون اشک‌ها رو بگیره. دست‌های جیمین رو بیشتر سمت خودش کشید و اون رو توی بغلش گرفت.

شونه‌ی جیمین رو تکیه‌گاهی برای اشک‌هاش انتخاب کرد و نمی‌خواست به صورتش نگاه کنه ازش خجالت می‌کشید.
جیمین هنوز از حرف‌های هوسوک توی شوک بود و کم‌کم داشت متوجه می‌شد که هوسوک داره باهاش مثل گذشته صحبت می‌کنه.
لبخند ریزی گوشه‌ی لبش نشست و اون هم دست‌هاش رو دور کمر هوسوک حلقه کرد و شروع کرد به نوازشش کردن.

_ هیونگ بی‌خیال من خوبم، اگه قرار بود توی این حال تنهات بذارم که باهات دوست نمی‌شدم.

oblivion «Sope»Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu