part. 26🔮

221 40 21
                                    


«یعنی چی؟ چی داری می‌گی تو؟ مطمئنی گوشیش هم خاموشه؟ امکان نداره، توی شرکت هم دنبالش گشتی؟»

جیمین تمام نگاهش روی عکس‌العمل‌های موبرفی که هر لحظه لرزش دست‌هاش بیشتر می‌شدن و مردمک چشم‌هاش درشت‌تر، قفل بود.

موبرفی خیلی داشت تلاش می‌کرد صداش از پشت تلفن لرزشی نداشته باشه و جیمین حتی کامل متوجه این هم شده بود. دیگه صبر نکرد؛ چون می‌دونست هر ثانیه بیشتر گوشی دستش بمونه احتمال حمله بهش بیشتر می‌شه برای همین سریع گوشی رو از دست هوسوک گرفت و اون رو روی صندلی کنارش نشوند.

چشم‌هاش رو به نشونه اعتماد رو به هوسوک بست و گوشی رو کنار گوشش قرار داد. 
می‌دونست داستان یونگیه، چون اگر نبود هوسوک این‌جوری به هم نمی‌ریخت.

«سلام هیونگ.»

«اوه، سلام جیمینا.»

«چی شده هیونگ؟»

«به هوسوک هم گفتم یونگی از دیروز تلفنش خاموشه و هر جا هم به ذهنم رسید دنبالش گشتم حتی جایی که فکر می‌کردم خونه‌اش اون‌جاست هم رفتم؛ ولی یکی گفت اینجا نیست. دیروز بهم گفته بود پیش هوسوک بوده برای همین فکر کردم شاید باز پیش هم باشن، برای همین بهش زنگ زدم. نمی‌خواستم نگرانش کنم.»

«آره دیروز اینجا بود؛ ولی خب بعدش رفت خونه و قراره بود امشب باز بیاد اینجا؛ ولی هنوز نرسیده. مطمئنی اونجایی که رفتی خونه‌اش نبود؟»

«نه؛ چون یک جورایی به حرف‌های اون مرده شک کردم. الان هم دارم از اونجا بر‌می‌گردم؛ ولی چراغ‌های اون خونه خاموشه. نمی‌دونم واقعاً.»

جیمین با خونسردی تمام نفسش رو آروم بیرون داد و نگاهش همچنان به هوسوک نگرانی بود که داشت با دست‌هاش ور می‌رفت، خاله هم کنارش نشسته بود و آروم کمر موبرفی رو نوازش می‌کرد. پسر کوچیک‌تر دستش رو روی شونه‌ی هوسوک کمی فشرد و هم‌زمان لب زد:

«گفتی گوشیش هم خاموشه؟»

«آره هرچی زنگ می‌زنم همین رو می‌گه.»

«هیونگ، هوسوک گفته بود خانواده‌ات اینجان، تو الان برو پیش اون‌ها واجب‌ترن، آدرس خونه‌ای که داری رو برام بفرست من و هوسوک دنبالش می‌گردیم. بهت خبر می‌دیم نگران نباش.»

«نه، نه من هم میام. این‌جوری نمی‌تونم برم خونه.»

«یونگی، ببینمت خودم می‌زنمت!»

جیمین این جمله رو خیلی آروم زیرلب گفت که کنجکاوی هر دوطرف رو به خودش جلب کرد. سر هوسوک برای فهمیدن اینکه جیمین چی گفته بالا اومد و با اون مردمک‌های لرزونش به جیمین چشم دوخت؛ ولی سریع جیمین دستش رو چندین بار به معنی هیچی تکون داد و هم‌زمان جواب سوال «چیزی گفتی؟» نامجون رو داد:

oblivion «Sope»Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora