جیمین متعجب به اطراف و جا کفشی نگاهی انداخت؛ ولی اثری از یونگی ندید پسرک شروع کرد به صدا زدن یونگی تا اگه واقعاً برگشته متوجه بشن._ هیونگ! یونگی هیونگ خونهای؟ هیونگ؟
ولی باز هم هیچ اثری ازش نبود.
هوسوک به کمک جیمین روی مبل راحتی نشست و نگاهش به پیانوی توی اتاق روبهروش گره خورد. هوسوک دیگه اشکی برای ریختن نداشت تا بخواد حرفهاش رو میون قطرات اشکهاش پنهون کنه._ کاش ویدئو پیانو زدنش رو آپلود نمیکردم. بهخاطر اون ویدئوی لعنتی که من گذاشتم همه شناختنش. اونها یونگی من رو ازم گرفتن.
هوسوک با بغض گفت و ناگهان برگشت سمت جیمین.
_ جیمینا، اونها بهش گفتن بهش پول میدن بهترین استادهای پیانو و آهنگسازی رو میتونه ببینه و توی کلاسهاشون باشه بهش گفتن باید تنهایی بره تا بهش همه چی بدن بهش گفتن نوازنده بزرگی میشه. جیمینا، من مطمئنم اونها گولش زدن یونگی من همین جا هم میتونست بهترین باشه؛ ولی اونها بهش گفتن کره بهدردش نمیخوره بهش گفتن بره ایتالیا، اون پیانو، اون ویدئو، اونها یونگی رو ازم گرفتن.
اشکهایی که خشک شده بود دوباره به صورت هوسوک راهشون رو پیدا کردن. جیمین آب شدن هیونگش رو میدید و هیچ کاری از دستش برنمیاومد بهجز کنارش بودن و تنهاش نگذاشتن.
پسرک سر هیونگش رو توی بغلش گرفت و سعی کرد دل داریش بده.
_ آروم باش، برمیگرده. یونگی هیونگ عاشقته اون همه رو کنار گذاشت بهخاطرت، الان هم برمیگرده، آروم باش.
جیمین به حرفهای خودش هم اعتمادی نداشت و فقط میخواست هیونگشرو آروم کنه.
هوسوک بالأخره به اجبار آرام بخشهایی که جیمین بهش داده بود خواب رفت..
لبهی پرتگاه ایستاده بود و به شهر پایین پاش نگاه میکرد. صدای گنجشکها و نسیم خنک صبح بهش آرامش میداد، حلقه شدن دستهای کشیدهی مردش دور کمرش آرامشش رو چندین برابر کرد. هوسوک دستهاش رو باز کرد و ریههاش رو پر از هوای خنک کوهستان کرد، که با انگشتی که توی پهلوش خورد به سرفه افتاد.
_ بسه دیگه تایتانیک که اجرا نمیکنیم.
_ یا، حالا تو باید پهلوم رو سوراخ میکردی؟
یونگی جاش رو با هوسوک عوض کرد و به لبهی پرتگاه نزدیکتر شد.
_ بهتر نیست خودم رو مجازات کنم؟
_ دیوونهای؟ پسر بیا کنار خطرناکه!
ولی یونگی بدون توجه به حرف پسرک با قدمهای کوتاه عقبتر میرفت. هوسوک واقعاً ترسیده بود قدم برداشت تا دست مردش رو بگیره و از اونجا دورش کنه و با صدای لرزونش به حرف اومد.
ВЫ ЧИТАЕТЕ
oblivion «Sope»
Фанфик[پایان یافته] گاهی وقت ها باید همه داراییت رو تمام اون چیزی رو که بهش میگی زندگی، از خودت دور کنی تا واقعا بتونی زندگی کنی، بتونی نفس بکشی. writer:🐿 couple:sope(switch)* nammin Genre:Romance , mystery , smut , angst , happy ending