نامجون نفس عمیقی کشید تا شاید دردی که بعد از هر دفعه دیدن رابطه عمیق این دوتا رفیق احساس میکرد آروم بگیره، خواست در خونه رو ببنده که آسانسور توی طبقه خودش ایستاد و در آسانسور باز شد.
نامجون کنجکاو به آسانسور خیره شد تا بفهمه کیه که با خروج یونگی چشمهاش درشت شدند.
_ هیونگ!
یونگی با دیدن نامجون توی راهرو تعجب کرد و جلو رفت.
_ اینجا، منتظرم بودی؟
نامجون دستش رو پشت سر یونگی گذاشت و به داخل هدایتش کرد و همزمان گفت:
_ بله!
.یونگی روی صندلی روبهروی اپن آشپزخونه نشست و به نامجون که توی آشپزخونه کنار سینک، ظرف ها رو جابهجا میکرد چشم دوخت و دست هاش رو زیر چونش برد و بهشون تکیه داد.
_کدبانویی شدی برا خودت، اون موقع لیوان میترسیدیم دستت بدیم!
_ بهت گفتم که عوض شدم.
نامجون دست هاش رو خشک کرد و برگشت سمت یونگی.
_حالا چی میخوری؟ نسکافه، کاپوچینو، چایی کدوم و بیارم برات؟
_ هرکدوم راحت تری، من اوکیام.
_باشه، قهوه سرد میارم.
یونگی تک خندهای از جواب نامجون زد و گفت:
_خیلی شبیه گزینههات بود، مرسی.
نامجون دست راستش رو، روی سینهاش گذاشت و نمایشی خم شد.
_خواهش میکنم.
یونگی نگاهش رو از نامجون گرفتن و نگاه گذرایی به خونه انداخت و باز برگشت سمت نامجون.
_ مزاحمت که نشدم؟
نامجون لیوان قهوه رو جلوی یونگی گذاشت و جوری که داره ادای یونگی رو در میاره گفت.
_ میزیحیم ک نیشیدیم؟ اینها رو کی بهت یاد داده هیونگ؟
_ همونهایی که مسخرهکردن رو به تو یاد دادن!
یونگی جوابش رو داد و کمی از قهوهای که نامجون براش آورده بود رو مزه کرد که صدای خنده نامجون بلند شد، ابروهاش رو کمی بههم گره داد و کنجکاو به نامجون خیره شد.
_چیه؟ به چی میخندی؟
پسر کوچیکتر کمی از قهوهاش رو خورد تا خندش رو کنترل کنه و جواب داد.
_هیچی، داشتم به این فکر میکردم تو چقدر با جیهوپ میسازی!
_جیهوپ؟ اون کیه؟
_عه، حواسم نبود بهت نگفتم.
_چی رو نگفتی؟ بیست سؤالی که راه ننداختی، درست حرف بزن.
ESTÁS LEYENDO
oblivion «Sope»
Fanfic[پایان یافته] گاهی وقت ها باید همه داراییت رو تمام اون چیزی رو که بهش میگی زندگی، از خودت دور کنی تا واقعا بتونی زندگی کنی، بتونی نفس بکشی. writer:🐿 couple:sope(switch)* nammin Genre:Romance , mystery , smut , angst , happy ending