🦋کتاب عناصر_8🦋

88 31 15
                                    

غول _از قبیله اتیشی؟

کای ناله وار گفت_چی داری میگی اخه ولم کن! چی میخای از جونم(داد)چیییی میییخاااای؟فازت چیه

غول دستشو سمت پای چپ کای نشونه گرفتو سنگی به پای کای چسبید و فریاد کای بلند شد .. فریادی ک همراه بود با سوزو زجه

غول_یکبار دیگه سوالم رو تکرار میکنم،ما کدوم قبیله ای!

کای که وول میخورد تا ژستی پیداکنه تا درد پاش کم شه با عصبانیت داد زد

_ نمیدونم.. من حتی نمیفهمم فازتون چیه! قبیله چیههه !پاااااااااااام!

غول_با ما همکاری کن و بگو با چه قبیله ای دست به یکی کردی

وسنگ دیگه ای به سمت پای راست کای برخورد کرد و اونیکی پای کای هم به دیوار چسبید و صدای فریاد کای بلند شد
_گو خوردممممم

مثل اینکه شانس فقط با اونو دوستش یار نبود!

🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋

چشماشو باز کرد ولی نتونست چیزی ببینه
همه جا سیاه بود کمی که چشماش عادت کرد متوجه شد اون سیاهی ها مثل بخارای گازن منتها تفاوتشون توی رنگهاشون بود؛

بخار های گازی سفید و این بارنگ سیاه..
خاست بنشینه ولی با دردی که یهویی به بدنش وارد شد سریع بیخیال بلند شدن شد و به حالتی که بود در اومد .. و لباشو رو هم فشار داد..

اشک تو چشماش جمع شده بود و نفس های محکمی میکشید تا اشکهاش نریزن
احساس سنگینی شدیدی داشت و صدایی تو ذهنش اکو میشد

«بکهیوووووووووووووووون»

صدای کای بود .. ولی الان کای کجا بود؟

قدرتفکر کردن نداشت چون چشماش سیاهی میرفت ..
دیگه نتونست چشماشو از هم فاصله بده پس چشماشو بست و...
اروم خوابید

🦋🦋🦋🦋🦋🦋


توی وان نشسته بود و داشت دنبال چاره میگشت ولی به هیچ نتیجه ای نرسید به سقف خیره شد ..

اونجا واقعا عجیب و زیبا بود! ادر چهارطرفه مثلا وان، از سقف که دریاچه بود اب میریخت و بخار ایجاد میشد ..
ولی مانع فکراش نشد زیر لب باخودش گفت
«چیکار کنم.. گیر افتادم، گیر افتادم»

از عصبانیت مشتشو توی اب کوبید و موجب شد اب زیادی داخل چشماش بریزه و به گوه خوردن بیفته..
و به جون جشماش افتاد و مالیدشون

وقتی اروم شد مایعی رو که مثل ی عصاره بود برداشت و به نیت شامپو روی سرش مالید و تازه متوجه اب سیاه وان شد!!

یعنی چه ظاهری داشت(به پیشونیش کوبید)

با خودش فکر گرد

𝙱𝚘𝚘𝚔 𝚘𝚏 𝙴𝚕𝚎𝚖𝚎𝚗𝚝𝚜Where stories live. Discover now