پارت بعد ب شرط نگاه و ووت ۲۵تا
با صدای جیرجیر بسته شدن در ترسید و سریع در رو کشید و اونو بستحالا تنها یک اتاق مونده بود و اون هم آخرین اتاق در آخر راهرو بود
سوهو سمتش رفت
دستش رو روی دستگیره بردنفس عمیقی کشید و دستگیره در رو پایین کشید
اما....چرا باز نمیشد
کی وقت کرده بود در رو قفل کنه
وقتی حتی در کلید هم نداشت!!بیخیال شدو سمت اتاق خودش رفت
حسابی گشنش بودبا رسیدن به اتاقش و دیدن هیولای آب ازش درخواست کرد که براش غذا بیاره
درحالیکه واقعا نمیدونست اسمش رو بذاره غذا یا نه ..
روی تختش دراز کشیدبه سقف نگاه کرد و حرکت ماهی هارو دید
اوفخوشبحالشون
آزاد بودن
....
با باز شدن در و رسیدن ظرف سبزیجات صدای ناله وار شکمش بلند شدحسابی گشنش بود
🦋🦋🦋🦋
«_یادت نره قدرت درونیش رو پیدا کن و اونو تقویت کن و ب ......
صداش در سکوت قصر محو شد و موند چهره ی بی حس سهون ک به یکباره حالت زاری گرفت
_من دوباره اونو به قصر نخواهم اورد !!!!!»
چپ راست، چپ راست،چپ راست ....
چندین بار با سرعت اون راهروی طویل رو زیر پا گذاشت!زیر لب گفت
_این طالع توعه نباید ازش فرار کنی!و سمت پنجره رفت و چند نگهبان و چند گردباد فرستاد تا اون پسر رومخ رو به قصر بیارن ..
******
پشت خونه یک گوشه نشسته بود
هنوزم متعجب بود که اون حسو داشت
حس قدرت، هیجان، حس میکرد از درون داغهخیره به فردی بود که سینی های سنگینی رو حمل میکرد
بهش خیره شد
سینی هارو با ذهنش کنترل کرد و گرفت بالا
چهره مرد یک لحظه شوکه از سبکی بارش متعجب شد
به بالا نگاه کرد ک نکنه از تعداد بارش کم شده باشه و اون متوجه نشده اما نه
این خبر نبود
YOU ARE READING
𝙱𝚘𝚘𝚔 𝚘𝚏 𝙴𝚕𝚎𝚖𝚎𝚗𝚝𝚜
Fantasyوقتی دنبال یک رویای به ظاهر طبیعی میری باید انتظار هرچیزی رو داشته باشی! شاید رفتن به زمانی که پادشاه ها قدرت ماوراءالطبیعه داشته باشن! .. شایدم خودشونـ .. وضعیت:🔄درحال آپ منظم شنبه یا یکشنبه ژانر:معمایی، عاشقانه، فانتزی، ان.سی🔞 Couple's : chanba...