🦋کتاب عناصر_17🦋

76 27 20
                                    

⭐💬👥

تق تق تق

با صدای تقه در از خواب پرید و سریع تکیه شو از در گرفت

خودشو به کناری کشید و در به ارومی باز شد و چهره تهیونگ در بین چارچوب در نمایان شد

بک با بغض اسم شو اورد
اما تهیونگ توجهی نکرد و داخل شد
پشت سر ش سه نفر با سینی هایی ک بدست داشتن وارد شدن و اونها رو روی تخت قرار دادن و خارج شدن

تهیونگ رو کرد به بک _باید بری حمام کنی .. بوی بدنت کل اتاقو برداشته

بدجور به بک برخورد
_میدونی چرا؟! چون گیر شما عجیب غریبا افتادم و حتی نمیتونم به راحتی اب بخورم چه ب ...

_من در حق تو دارم لطف میکنم

بک متعجب گفت_این که منو تو ی اتاق زندانی کنی و زحمت بکشی هرازگاهی برام آب بیاری اسمش لطفه!؟

تهیونگ به حماقتش پوزخند زد
_معلومه خوبی به بختت نیومده !

خواست بره بیرون ولی بک به در تکیه زد و اجازه نداد

_باشه حالاااا

تهیونگ با نگاه خنثی بهش خیره بود

بک به تخت خیره شد_غ .. غذا برام اوردیییی؟؟

تهیونگ نتونست لبخندشو نشون نده .. مثل اینکه این بشر خیلی غذا دوست بود ....

اره کوتاهی گفت و به بک کمک کرد تا به سمت تخت ییاد و از غذاش لذت ببره

بک براش مهم نبود غذای روبه روش چی بود و همش رو خورد
حتی یکذره هم نذاشت بمونه و براش مهم نبود ک اون پسره مهربون چجوری بهش نگاه میکنه

_غذا تو خوردی؟!
بک_ اره ...
ته_ باید بری حموم

بک بی توجه به تهیونگ به تخت تکیه داد و لباسشو بالا کشید و حین مالش دادن شکمش صدای هوم هومش بلند شد
_بذار غذام حضم شه

تهیونگ سری با تاسف تکون داد
(اگه بدونه چه برنامه ای براش ریخته شده با ارامش هومم هوممم نمیکنه)
تو ذهنش گفت

*******

با تعجب و نگاه حیرت زده به سوهویی ک همزمان با دستش ماهی ای از رودخونه بالا پرید و تو صورت سوهو خورد نگاه میکرد
.
.
صدای محکم سیلی ای که ماهی به صورتش زد سوهو رو شوکه کرده بود
و اجازه هرگونه ری اکشنی رو ازشون گرفته بود

بعد از حدود سه ثانیه صدای داد سوهو بلند شد و روی زانو هاش افتاد
کریس دستوپاشو گم کرده بود
اونم کنار سوهو نشست و خم شد سمت جایی ک ضربه خورده
دست سوهو رو برداشت و با دیدن کبودی روی لپاش دلواپسیش چند برابر شد

𝙱𝚘𝚘𝚔 𝚘𝚏 𝙴𝚕𝚎𝚖𝚎𝚗𝚝𝚜Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin