این قسمت
در جستوجوی یکدیگرتق تق
خواست بگه بیا تو اما در باز شد و تهیونگ در چارچوب در نمایان شد
_همونطور ک بهت گفته بودم شدچشم غره رفت و چشم ازش برگردوند
_میفمی چقدر زمان گذشته من فقط ۴ بار خوابیدم
تهیونگ در رو بست و بهش تکیه داد
_بکهیون! تو داری با نادونی شرایط رو بدتر و بدتر میکنی! برو و برای خواسته ات بجنگبک با تعجب بهش نگاه کرد
_مطمئنی ندیمه شخصی پادشاهی؟
تهیونگ خندید و پشت سرش رو خاروند
بک هوف کشید
_پادشاه شما خیلی سنگ دله! اصلا ازش خوشم نمیاد! و تو چیزی رو دیدی که نباید میدیدی
_آه .. این چیزا برای من عادیه!
_اوه البته تو با ۸۹۸ نفر دیدیش
_ اصلا اونجوری که تو فکر میکنی نیست .. پادشاه فقط خیلی سختی دیده! از وقتی ب قدرت دست پیدا کرده قدرت ویرانگر بهش داده شده
یخواطر اون خیلی مصییت کشیده و حالا من یهش حق میدم ک سرد باشه اما از لحاظ رابطه .. تنها چیزی ک میدونم اینه ک .. کسی رو ک بهش علاقمند باشه حسابی مراقبش هست_یاااا ی جوری حرف میزنی انگار باهاش تو رابطه. بودی
_راستش تو تنها همجنسی هستی ک پادشاه باهاش خوابیده و برام خیلی جالبه !
_چی جالبه
_اینکه بدن ایشون در مقابل تو خیلی بیشتر واکنش میده!
_خیلی زیر نظر داریش! باید گذارش بدم؟
و خندید
_نا سلامتی من ۱۳۷۴ سالمه!!!! معلومه ک پادشاهمو میشناسم!
بک مغذش سوت کشید .. چطور؟؟
تهیونگ ک چهره متعجب بک رو دید خندید
_من جاودانم! فک کردم اینو میدونیبک از روی تخت یلند شد
_من از کجا بدونم اخه؟؟؟تهیونک هم خندون سمت در رفت
_ برات جای تعجب نداره ک چطور نفس میکشی؟!
چشماش گرد شد کوبید تو دهنش و از در خارج شد_من دیگ ۱۴۰۰ سالمه اما عقلم اصلا رشد نکرده!!!!!!!
*****
بک همراه تهیونگ به سمت اتاق چانیول رفتن در رو باز کرد و داخل رفت
همونطور که تصور می کرد چانیول مثل همیشه روی تختش نشسته و به مذاب دورش نگاه می کرد اما نه مثل این که چشماش بسته بود و متمرکز روی موضوعی فکر میکرد که با ورود به ک چشم هایش باز شد روش و سمت در چرخوند
با عصبانیت ب بک گفت که «در رو ببند و به سمتم بیا»
YOU ARE READING
𝙱𝚘𝚘𝚔 𝚘𝚏 𝙴𝚕𝚎𝚖𝚎𝚗𝚝𝚜
Fantasyوقتی دنبال یک رویای به ظاهر طبیعی میری باید انتظار هرچیزی رو داشته باشی! شاید رفتن به زمانی که پادشاه ها قدرت ماوراءالطبیعه داشته باشن! .. شایدم خودشونـ .. وضعیت:🔄درحال آپ منظم شنبه یا یکشنبه ژانر:معمایی، عاشقانه، فانتزی، ان.سی🔞 Couple's : chanba...