𝙱𝚘𝚘𝚔 𝚘𝚏 𝙴𝚕𝚎𝚖𝚎𝚗𝚝𝚜

🦋کتاب عناصر_6🦋

عزیزای دلم .. دوست ندارم شرطی کنم فیک رو ولی لطفاً ووت و نظر بدید ..

🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋

حین دوییدن گلوله اتیشی سمت کای اومد و از کنار بدنش گذشت ..

بس سرعتشونو زیاد کردن و  وارد یک خونه شدن و درو فورا بستن و برگشتن به در تکیه دادن اما با دیدن زن نسبتا جوونی ک یک کاسه مواد مذاب به دست، کودکشو غذا میداد کای و لوهان بهم خیره شدن و برای جلوگیری از خطر احتمالی سریع اون خونه رو ترک کردنو چشمشون به دروازه خورد

کای با دیدن لوهانی ک دیگ نمیتونست ادامه بده  ترسید و دستشو کشید و به دویدنش ادامه داد  و متوجه شد ک اون دوتا اتیش الان بشت شونن

کای براگشت و گلوله اتیشی رو دید ک به سمتشون میاد .... اما کای و لوهان از دروازه شهر خارج شدن و گلوله اتش به یک دیوار مرئی خورد و محو شد ...

انگار ک خارج از دروازه هیچکس در خطر نبود

کای رو به لوهان کرد ک هس هس گلوش شهادت از خشکی بی حدو اندازه ی گلوش میداد ...

لوهان با دستای بی جونش به شلوار جذب کای چنگ مینداخت و روی زمین زانو زده و سرفه میکرد

کای هم زانو زد  سرلوهانو بالا اورد و لباشو روی لبای لو گذاشت و شروع به بوسیدنش کرد و بزاق دهنشو به دهان لوهان فرستاد

لوهان شوکه بود ولیوقتی بذاق کای توی دهنش اومد سریع قورتش داد و نرمی گلوشو حس کرد و از کای فاصله گرفت و سرشو انداخت

کای حالت چندش گرفت و لباشو تمیز کرد
_ هی من گی نیستمااااا ... من فق..

لوهان لبخند زد و نفس عمیقی کشید – میدونم کایا من بهت مدیونم تو جونمو نجات دادی داشتم میمردم

کای_ برای اینک دنبال دوستت بگردی نیاز داری ک نفس بکشی

لوهان اخم کرد_ بگردی؟؟ ینی چی؟!!

کای نیشخند زد_ واقعا تو فک کردی من بکهیونو تنها میذارم میام دنبال سوهو

لو حرصی شد – میفهمی بکهیون کجا افتاد.؟؟؟. ما یکروز کامل وقت گذاشتیم بگردیم ولی نبوود .. کای بهتره با حقیقت کنار بیای

کای خندید_ چون بای دوست خودت گیره اینجوری میکنی از کجا معلوم ک زنده باشه؟؟. اصلا شاید اونم مثل بکهیون...... //نتونس ادامه بده//

لوهان با ناراحتی گفت- حداقل بدنش یه جا همیجاست میفهمی .. اصن اگر ک اون دوتا رو در نظر نگیریم منو تو خوب میدونیم اینجا چخبره میفهمی... باید خودمونو نجات بدیم

کای_ نه من بدون بک جای نمیام

و برگشت تا حرکت کنه به سمت دروازه ولی با صدای لوهان وایساد