اعتماد
اعتقاد
انتقام
و در آخر
عشقی متولد شد
حالا ، یک قدم مانده به باریدن غم!به آهستگی دستهایش را از دور کمر پسر بلند قد، باز کرد
زمزمه ٔ نرمش در گوش سرباز پخش شد
با نگاهی که گره خورده به چشمان درشت چانیول بود، اعلام کرد
: در و..ببند
به سرعت فاصله گرفت
در را قفل و قدمهای بلندش را به تکرار سمت مرد برداشت
به تندی بار دیگر فرمانده را به جسم خستهاش فشرد و نفس کشید
عمیق و دلتنگ و فشرده به قفسهٔ سینهٔ بی قرار!
درگوشش،عاشقانه و فریبنده زمزمه کرد
+اجازه بده ببوسمت...
:لباس تو تنم و ببین..من باید ب...
+شنیدم...قصد رفتن داشتی فرمانده!
:من تشنم سرباز
+نیازی به رفتن نیست...بمون...من سیرابت میکنم!
با چشمانی به رنگ ِ هوس درآمده اندکی از پسر فاصله گرفت
:بعد از این دوری...تو زیادی مشتاقی!
بی ربط و ترسیده،ناگهان اعلام کرد
+شنود؟
بیخیال سر بلند لب زد
:من کیم؟... فرمانده بیون
لبخند کجی روی قلوهای های پسر نشست و ثانیهای بعد به تندی بوسههای خیسش را تا چانهٔ مرد ادامه داد
قرار به عاشقانه نبود
به عاشقانه بوسیدن و بوییدن و به درون کشیدن احساس شهوت!
تنها حس تحریک شدن یک عضوِ فعال آماده بود و یک یکی شدنی که شاید در برخوردهای بعدی،تبدیل به عاشقانهٔ کلاسیکی میشد
همانند هر کلیشهای بوسهٔ پر فشار و نفس گیر سرباز،قدمهای فرمانده را به سمت عقب و با اجبار هدایت کرد
پشتِ ساقِ پای فرمانده به لبهٔ مبل پارچهای که به تازگی عضوی از اتاقش شده بود برخورد و جسمِ در پارچههای تیره احاطهشدهاش را روی نرمیاش انداخت
زانوی سرباز به لای پای مرد خزید و به آرامی نزدیکِ ران پا و عضو فرمانده را به بازی گرفت
لبهایش را به عقب کشید
کنار گوش مردی که چشمانش را به روی بی شرمیهای سرباز بسته بود،زمزمهای با لحن یخ زده را سر گرفت
+فرمانده...
چشمانش را به گوشه کنار گوش و تار موهای ظریفش دوخت
+این اولین باریه که تو ساکتی...بهم بگو...
ضربهٔ نیم محکمی با زانو به عضوش زد
+ بهم بگو...خوبی فرمانده بیون؟؟
صدایش را شنید
نالهٔ هوس انگیزی که به گوش سرباز رسید و او را بی اختیار وادار به دوباره بوسیدن ظرافتهای فرمانده کرد
دست بکهیون به شانهٔ پسر چنگ زد و او را به عقب راند
متعجب، در روشنایی اندک نور اتاق ، به بکهیون خیره شد
نفس عمیق و بریدهای کشید
:باید...باید از اینجا بریم!عصبی و کلافه غرید
:دستت و بکش پارک!
زبان را به لبش کشید و نیم نگاهی از گوشهٔ چشم به مرد پشت فرمان انداخت
لوندی کرد
+دستم دیگه از جایی که باید همیشه باشه تکون نمیخوره قربان! میتونی فقط از من بخوای تند ت...
فریاد به ظاهر عصبی مرد مانع ادامه سخنش شد
:خفه شو بی حیا!
فشار انگشتانش بر روی عضو مرد راننده را بیشتر کرد و اجازه داد تا صدای خندههای شیطانیاش در فضای حلبی ماشین پخش شود
نزدیک شد
بوسهٔ نرمی به سرشانهٔ مرد زد
دستش را عقب کشید
زیر گوشش زمزمه کرد
+دوست دارم همیشه این سرشونه ها و قسمت چپ و راست سینهٔ بدنت پر از مدال و نقشهای نظامی باشه تا یادم نره من به چه کسی جسارت کردم...یادم نره هوای بوسیدن چه کسی رو داشتم،دارم و فکر نکنم تا مدتها قصد سیراب شدن ازش رو داشته باشم..... کاش همیشه فرم ارتشیِ خوش رنگتون تو تنتون باشه فرمانده!...مثلا من...دستم و ببرم زیر اون لجنیهایی که مانع از به وضوح لمس کردن بدنتونن...بوسههام رو از کنار یقهٔ تیره رنگش تا زیر دکمههای جلوی لباستون ادامه بدم...اینجوری دوستش دارین فرمانده؟؟؟
قبل از آنکه متوجه محیط خارج از ماشین و اطرافشان بشود، اتاقک فلزی از حرکت ایستاد و در لحظه لبهای چانیول اسیر لبهای تشنه و تب کردهٔ مرد شد
نیشخندی روی صورتش نشست
دستانش را به دور کمر مرد حلقه زد
وقت آن رسیده خودش را نشان دهد
پارک چانیول متعصب در سکس را نشان فرماندهٔ سرکش دهد
دستش را به قفسه سینه مرد کوبید و او را وادار به تکیه زدن کرد
تکه تکه و بر روی صورت مرد، همان طور که نگاهش به نگاه ناخوانا و شفافیت مردمکهای فرمانده بود،زمزمه کرد
+نوبت منه...تو فقط نگاه میکنی و صدات و به گوشممیرسونی...من میمالمت...لبهات رو کبود میکنم و عضوت رو مجبور میکنم تا بین دستام بیاد و تو فقط فرمانده...فقط حق ناله کردن داری!!!
سفت و سخت تر شدن عضوش را به وضوح حس کرد
هیچیک از پارتنرهایش اینچنین جذاب و خود سر و گستاخانه برخورد نکرده بودند و این روی جدید که عجیب به مذاق فرمانده خوش میآمد از جاسوس جنوبی، سرازیر شدن پریکامش را شدت میبخشید
دست چانیول به ارامی درون شلوار شخصیِ بکهیون خزید و قوص کمر و گردن مرد، هدیهای بود که تقدیم نگاه سرباز شد
چشمانش را بست
عضوش لمس شده بود
در ماشین و جایی خارج از روستا
زیر نور مهتاب و توسط شخصی که ممنوعه ترین بود در لحظه برای بیون بکهیونِ همجنسگرا!
صندلی ماشین به کمک سرباز ،قدری به عقب خم شد
اخم ظریفی روی صورتش نشاند و بی آنکه نگاهی به گردن سمت عقب متمایل شدهٔ بکهیون بیاندازد، شلوارش را به آرامی پایین کشید
با دیدن عضو بی پوشش مرد نیشخندی زد
ضربهای با پشت دست به اندام تحریک شده زد و نالهٔ شهوتیاش را به جان وگوش سپرد
:عااااهه
با لحن کثیفی همان طور که نگاه موشکافانهاش را به عضو فرمانده داده و با نوک انگشت پریکامش را جمع میکرد، گفت
+تو یه فرماندهٔ هورنی ِ سکسی که هر آن ممکنه سوراخ و دیکش آماده برای پر و خالی شدن باشن!...میخواستی با این وضع کجا بری فرمانده هوم؟؟؟
مالیدن عضو مرد را آغاز کرد
:عااه...ن..نکن!
+نکنم؟؟ مگه میشه وقتی اینطور عضوت داره برای انگشتام تکون میخوره و پریکامش و بهم میده من ادامه ندم؟؟؟ تویی که داری جون میدی سوراخت به فاک بره حرف از تموم کردن نزن
خم شد
ناگهان لیسی به سر عضو مرد زد و با لذت قطرههای رویش را پاک کرد
دست فرمانده به سرعت روی سر سرباز نشست
:عااااه...نه.. لعنتی...
+هر چی مراعاتت و کردم کافیه...وقتشه اسمم و صدا بزنی وقتی بین دستام میای!!!
عضو مرد را به دست گرفت و از پایین تا سرش را به سختی مالید
:عااااااه....این...این خیلی..خیلی خوبه.....
+ میدونم میدونم...خوب ترم میشه اگ دستات دور خودم باشه
:وای نه... محکم تر لعنتی...
اندکی خودش را روی جسم بکهیونبالا کشید
دکمههای پیراهن مشکی رنگش را با یک دست و به سختی باز کرد
شلوار مرد را هم همگام با نمایان شدن جسم سفید و عضلات پیچیده به هم شکم چ سینه بکهیون،پایین کشید
یک دستش را زیر کمر مرد برد و در یک حرکت کمی از صندلیِ ماشین فاصلهاش داد
دست بکهیون بر روی شانه ٔ چانیول فشرده شد
+ از اونجایی که تو پسر هورنی خوبی بودی میذارم انگشتم و خیس کنی
انگشت وسط پسر درون دهان مرد خزید و فرمانده سخاوتمندانه ساک زدنش را به رخش کشید
دستش را عقب کشید
+انقدر مشتاقی بهم نشون بدی ساک زدنت خوبه؟؟؟ دیکمم مال تو فرمانده...اما نه حالا!
الان فقط زمان شنیدن نالههای توا....باز کن پاهات و میخوام انگشتم سوراخت و ببینه
به سختی کمی فاصله ٔ میان دو پایش را بیشتر کرد
کمرش عملا روی هوا و تنها یک دست سرباز آن را بالا نگه داشته بود
انگشت چانیول پس از خوب آغشته شدن به پریکام بکهیون،به سمت شیاف پشت باسنش حرکت کرد
با چند بار بالا و پایین شدن بالاخره حفرهٔ نبض دار مرد پیدا شد
بیآنکه اطلاع دهد،انگشتش را در سوراخ داغ زیرش فرو برد
:آااای....عااه....لع...لعنت..تی
با اخم غلیظی روی صورت، گشادی ِ حفره ٔ دور انگشتش را حس کرد
اینکه بکهیون باکره نباشد جای تعجب نداشت
به آرامی انگشت کردن سوراخِ تشنه ٔ بکهیون را شروع کرد
+نمیتونم این طور نقطه ٔ اوجت و حس کنم... برگرد...دستات روی پشتی صندلی...پاها باز... البته...قبلش این شلوار کوفتی و باید کامل بکشم پایین
صندلی را کاملا به عقب برد
تکیهگاهش را دقیق تنظیم کرد و فرمانده به کمک سرباز و به سختی در پوزیشن مورد نظر پسر،قرار گرفت
خوشفرمی و هوس انگیز بودن منظرهای که بهچشم چانیول آمد عضوش را در درون شلوار، هشیار و سخت تر میکرد
نیشخندی زد
اسپنک محکمی روی باسن مرد نشست و در کمال تعجب فرمانده تنها نالهٔ از سر لذتش را به گوش پسر رساند
:عاااه...همینه!...بیشتر پارک بیشتر میخوام
اسپنک دوم روی باسن مرد نشست و چانیول با بیشتر نزدیک شدن با دست چپ از جلو قسمت زیر عضو فرمانده را در آغوش گرفت، دست راستش به تکرار به بازی با سوراخ مرد مشغول شد و صورتش به باسن پوست روشن، فرمانده چسبید و با تمام وجود و لذت بخش گاز گرفتنها و به جا گذاشتن رد خون مردگیهایی را بر روی پوست مرد آغاز کرد
دوانگشتش را به تکرار وارد سوراخ مردکرد و از جلو،عضوش را به بازیگرفت
:وای...عااه...نمیشه...نمیشه تحمل کردددد
کلمه آخر را با لمس شدن پروستاتش عملا جیغ کشید
+تومیتونی اما نیازی به انجامش نیست... فقط برام بیا...کامت و بهم بده
سرعت هر دو دستش را از پشت و جلو بیشتر کرد
صدای برخورد انگشتان پسر به بدن مرد و ناله های بی طاقت بکهیون، اوضاع را حتی برای سرباز همسخت کرد
دست چپش را از روی عضو مرد برداشت
ضربه محکمی با دوانگشت به درون بکهیون زد
+لمس کن خودت و....ببینم چجوری وقتی دارم با انگشتام سوراخت و به فاک میدم جق میزنی!
:..عاااه...خوبه...لمسش کن دوباره..
انگشتش را از درون سوراخ مرد بیرون کشید و با لذت به حفرهای که باز و بسته میشد، خیره شد
همان طور که با دو دست زیپ شلوارش را پایین میکشید و به پمپ شدن عضو بکهیون در دستان خودش خیره بود گفت
+کاش میتونستی ببینی فرمانده که حفرهٔ هرزت برای انگشتام چجوری باز و بسته میشه!!
بی شرمانه نالید
:خو... خوبه سرباز...این...این منظره برات خوبه!
چانیول عضوش را بیرون کشید
نمیتوانست در مقابل چیزی که میبیند خودش را کنترل کند پس به تندی جسم فرمانده را گرفت و به سمت عضوش هدایت کرد
خودش را بالاتر کشید و یک پایش را به سختی از قسمت زانو روی صندلی راننده گذاشت
+تا اینجا اومدیم به فاکت بدم دیگه هوم؟؟؟ سوراخ وپروستاتت نوکدیکم و میخوان!!!
عضوش را مالید و با گذاشتن بر سر حفره ٔمرد در یک حرکت به درونش فشار داد
بکهیون که روی دو زانو ایستادن و تحریک شدن زیاد از حد انرژیاش را میگرفت، تنها فریاد دردمندی کشید و با تکیه دادن کمرش به شکم پسر پشت سرش میزان بی اختیار بودنش را ابراز کرد
:آاااای....عاه...عااهههه...آ..آرومممم...
به تکرار نقطهٔ لذت مرد را پیدا کرد و ضربههایش را در همان قسمت ادامه داد
گردن فرمانده را میان انگشتانش گرفت و فشرد
+لمس کن خودت و برام بیا فرمانده...من نزدیکم!! سوراخت نمیذاره بیشتر حال کنم باهاش، میخواد زودتر کامم و حس کنه
:تو....تو باعث میشی...باعث میشی بخوام هر... هر لحظه....عااااهههه...آیی..عاه...هر لحظه...توسطت کرده بشم!!!
+بگو دوست داری به فاکت بدم فرمانده کوچولو....این و بگی قشنگ تره!!!
دستان ظریف فرمانده روی عضوش نشست و درست همگام با آخرین لمس نقطه ٔ حساسش توسط دیک سرباز، تمام کامش پر فشار خالی و پارچهٔ صندلی ِ ماشین را نقاشی کرد
چانیول با زدن چند ضربه درون بدن بکهیون خالی شد و قبل از آنکه فرصت استراحت به مرد بدهد،عضوش را بیرون کشید و دستور داد
+برگرد فرمانده...کامم مال تو!
YOU ARE READING
ممنوعهمن
Romance𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆 ➪ Chanbaek 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆 ➪ Romance, Angst,Smut @Fancy_fiction بیون بکهیون...فرمانده دو رگه اهل کره شمالی با رازی که در سینه داشت اسیر چشمان درشت سرباز انتقالیش شد سرباز انتقالی به ظاهر ساده،جاسوسی از جنوب و معشوقه ای چینی چشم انتظار راهش د...