PT 3 🖤💘

6.8K 496 100
                                    

تهیونگ بزور خودشو روی تخت سفت و سردی که تو اتاق بود کشید و روش با ناله ی ارومی بخاطر دردی که تو کل بدنش میپیچید دراز کشید و سعی کرد برای چندساعت بخوابه ولی نمیتونست دردشو نادیده بگیره پس عاجزانه اشک میریخت و با خودش زیر لب حرف میزد

تهیونگ : هق اخه من مگه هق چیکارتون کردم هق عوضیا هق چرا اصلا یه امگام هق جیمین چرا هق نمیای دنبالم هق مگه بهم هق نمیگفتی همیشه هق مراقبمی‌‌ هق پس چرا هق از این جهنم هق نجاتم نمیدی لعنتی

با درد زیر پتو با خودش به ارومترین شکل ممکن حرف میزد و گریه میکرد تا اینکه بعد از نیم ساعت از شدت خستگی خوابش برد

صبح زود با اسپنک محکمی که بهش خورد سریع از خواب پرید و درحالی که از استرس نفس نفس میزد روی تخت نشست و به جونگکوک نگاه کرد که با پوزخند بهش خیره شده بود

جونگکوک : زیاد خوابیدی امگا پاشو برو یه دوش بگیر بعدم بیا پایین یچیزی بدم بخوری

تهیونگ با خوشحالی از شنیدن جمله ی اخر جونگکوک از روی تخت بلندشد و بعد از رفتن اربابش به سمت حموم اتاقش رفت...انقدر گشنش بود که دردشو فراموش کرد و دوشو باز کرد و اروم بدنشو میشست تا زودتر کارش تموم بشه

بعد از یه ربع از حموم بیرون اومد و با پوشیدن لباسایی که توی کمد پیدا کرده بود از اتاق بیرون اومد ولی با برخورد به کسی که جلوی پله ها وایساده بود سریع عقب رفت و با دیدن جونگکوک با استرس سرشو پایین انداخت

جونگکوک با اخم غلیظی به لباسای پسر نگاه کرد و با حرص از بین دندوناش غرید

جونگکوک : این چه کوفتیه که پوشیدی درش بیار

تهیونگ با ناراحتی و تعجب به چشمای عصبی اربابش نگاه کرد و از استرس ناخناشو میکند

تهیونگ : و..ولی دیگه لباسی پ..پیدا نکردم چ..چی باید میپوشیدم؟

جونگکوک : من نگفتم چیز دیگه ای بپوش گفتم کلا درشون بیار امگا...وقتی من تو خونم چیزی نمیپوشی و همیشه باید پلاگت تو سوراخت باشه

تهیونگ با چشمای گرد شده به جونگکوک خیره شده بود و چند لحظه مکث کرد

تهیونگ : پ..پ..پلاگ؟؟و..ولی ت..تو اینارو به من نگفته بودی

جونگکوک:اولا تو نه و شما هرزه دوما الان دارم بهت میگم پس تو ذهنت هکشون کن

بدون فرصت جواب دادن به پسر روبروش دستشو محکم گرفت و به اتاقش برگردوندش...لباساشو تو تنش پاره کرد و از کمد یه پلاگ دم ببری ورداشت و اروم واردش کرد

تهیونگ که با ورود پلاگ بهش درد وحشتناکی تو بدنش پیچیده بود لباس جونگکوکو کشید و با عجز نفسشو که از درد حبس کرده بود بزور بیرون داد و نالید

تهیونگ : اییییی د..درد داره در..ش بیارر

جونگکوک : اگه میخوای غذا بخوری بهش دست نمیزنی هرزه نمیخوام سوراخت حتی یه لحظم خالی بمونه تا هروقت بگم نگهش میداری

𝐌𝐲 𝐬𝐞𝐱𝐲 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐨𝐦𝐞𝐠𝐚Where stories live. Discover now