جونگکوک با تمیز کردن بدن خودش و تهیونگ اروم با خشک کردنش روی سطح نرم تخت خوابوندش و با حوله موهای خودشو خشک میکرد
پسر کوچیکتر با خواب خوبی که داشت میدید یکم تکون خورد و به پهلو چرخید و لبخند محوی زد که دور از چشم جونگکوک نموند
جونگکوک : تهیونگی...
با نشنیدن جوابی از پسر با خنده ی ارومی لباشو کوتاه بوسید و دستشو تکون میداد تا بیداربه
جونگکوک : قشنگم پاشو بعد شب نمیتونی بخوابی
تهیونگ : اومم ساعت چنده ددی؟
جونگکوک : حدودای دو بریم نهار بخوریم بعدش برات تتو بزنم
پسر کوچیکتر با چشمای خمار از خوابش اروم روی تخت نشست و با تکون دادن سرش شروع کرد به پوشیدن لباساش که صدای جیغ بنفش یکی باعث شد قلبش وایسه و چشماش گرد بشه
تهیونگ : ا..اون دیگه چ..چی بود؟؟
جونگکوک : هیونا؟!!
تهیونگ : هیونا کیه دیگه؟
جونگکوک : رو مخ ترین دختر دنیا
پسر بزرگتر با حرص لب زد و با صدای مادراش که با خوشحالی صداش میزدن تا بیاد هیولا کوچولوشونو ببینه اومد پایین و مثل همیشه مادراشو دید که مثل چی داشتن بغلش میکردن
هیونا : مامانیاا خیلی دلم براتون تنگ شده بوددد...جیغغغ گوکییییییییی
دختر کوچولو با جدا شدن از مادراش سمت برادر بزرگترش دویید و محکم پاهاشو بغل کرد که همون موقعم تهیونگ اومد پایین و خندید
(پ.ن : زیادی کیوته :::]]] )
تهیونگ : کوک این خواهرته؟
جونگکوک : پوفف اره بیبی...چندبار بهت بگم اسمم گوکی نیست و کوکیه تازه کوکیم نیستم جونگکوکم ولی ازونجایی که تو یکم کم داری سعی کن همون کوکی صدام کنی هیولا
لیسا : یااااا کوک این چه طرز حرف زدن با بچس ها؟؟
جونگکوک : خب راست میگم دیگه اصلا این هیولا چشکلی اومد سئول؟؟
هیونا : با خاله آیو اومدم گوکی اینجا کار داشت منم اورد پیشتون بغلم نمیکنی؟
پسر بزرگتر اول با لحن خیلی حرصی ای میخواست مخالفت کنه ولی وقتی چشمای اشکی و لبای درشت اماده ی گریه کردنشو دید سریع بلندش کرد و بغلش کرد تا عر نزنه
YOU ARE READING
𝐌𝐲 𝐬𝐞𝐱𝐲 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐨𝐦𝐞𝐠𝐚
Fanfiction《My♡Sexy♡Little♡Omega》 کیم تهیونگ، امگای زیبایی که بخاطر بدهی پدر و مادرش قراره به یک آلفای قدرتمند و بی رحم به اسم جئون جونگکوک فروخته بشه ولی خودش از این قضیه خبری نداره... به نظرتون چی میشه اگه امگای دلربا اما بدشانس ما بفهمه که قراره تا اخر عمرش...