PT 15 🖤💘

3.9K 343 207
                                    

با زنگ خوردن گوشی جونگکوک ، پسر بزرگتر با بلندشدنش از پشت تهیونگ گوشیشو از جیبش دراورد و با دیدن شماره ی جیمین اخماش توهم فرو رفت

جونگکوک : عام ته..عزیزم من الان میام همینجا بمونین

تهیونگ : اهوم باشه کوک

جونگکوک با رفتن توی اتاقش و غفل کردن در با صدای نسبتا عصبی ای گوشیو جواب داد و غرید

جونگکوک : مگه بهت نگفته بودم به این گوشیم زنگ نزن احمق لعنتی اگه یکی میدید چی؟؟

جیمین : هاعیشش اروم باش مستر جئون...خبرای خوبی بهم نمیرسه!!انگار زیادی از هرزه ی جدیدت استقبال کردی!

جونگکوک : به خودم مربوطه چیکار کنم باهاش

جیمین : اوه اشتباه میکنی مرتیکه ی لعنتی...قرار ما این نبود...واقعا یعنی انقدر هیز و سُستی که یه هرزه تونسته قلب کوچیکتو بلرزونه؟

جونگکوک : من همونطوری که گفته بودی دارم باهاش رفتار میکنم!

جیمین : اهان معلومه...همیشه به برده هات کادوی تولد میدادی یا..میزاشتی هرکاری میخوان بکنن اره؟؟

جونگکوک : توی لعنتی توی خونه ی منی؟؟!!

جیمین : هی هی فکرشم نکن که کوچیکترین حرکت تندی بکنی جئون...به نفعته خیلی عادی ببریشون تو وگرنه ممکنه تو حیاط با دوتا جنازه روبرو بشی چون افراد من خیلی به عکس العمل سریع حساسن!

جونگکوک : لعنت بهتتتتتتتت

جیمین : تا چند دقیقه ی دیگه میبینمت جئون!

با عصبانیت و استرس بیش از حدی گوشیشو روی میز پرت کرد و با گرفتن نفس عمیقی به سمت طبقه ی پایین رفت...با دیدن تهیونگ و هیونا تو حیاط خیلی اروم به سمتشون رفت و دست جفتشونو گرفت

جونگکوک : بیاین تو...بجنبین

تهیونگ : ولی...

جونگکوک میخواست جواب تهیونگو که با تعجب بهش نگاه میکرد بده که با لیزر قرمزی که روی زمین دید سریع عقب کشیدشون و در حیاطو بست...میدونست اون عوضی اسنایپرشو فرستاده تا به خونش دسترسی داشته باشه...کابوس جونگکوک داشت شروع میشد..یه بار تو زندگیش اشتباه کرده بود ولی دیگه نمیزاشت کسی به خونوادش اسیب بزنه!

تهیونگ با شوک به دوست پسرش که رفتارش خیلی عجیب بود نگاه کرد و اروم از روی زمین بلندشد

تهیونگ : عام..جونگکوک...حالت خوبه؟

جونگکوک : بعدا حرف میزنیم تهیونگ به هیچ وجه نرین بیرون از خونه

تهیونگ : ولی برای چی؟؟...

جونگکوک : گفتم بعدا حرف میزنیم الان نه!هیونا برو تو اتاقت

هیونا با اینکه همیشه جونگکوکو اذیت میکرد و ازش حرف شنوی نداشت ولی بهتر از هر کسی حالتای جونگکوکو متوجه میشد و میدونست الان وقتی نیست که بشه باهاش کل کل کرد پس به سمت اتاقش رفت و درو اروم روهم گذاشت

𝐌𝐲 𝐬𝐞𝐱𝐲 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐨𝐦𝐞𝐠𝐚Where stories live. Discover now