PT 21 🖤💘

1.1K 84 30
                                    

با حس کردن نیرویی که سعی داشت در انبار رو باز کنه ناگهان از فضای آرامششون بیرون اومدن

یونگی : فکر کنم ..دیگه باید بریم

مرد با خنده ی خجالت زده ای از وضعی که پیش اومده بود پسر رو به سمت کنار خودش هدایت کرد و با چرخوندن کلید توی غفل در اونو باز کرد که با زن پرستار پیری روبه‌رو شدن که با حالت تعجب بهشون زل زده بود و توی نگاهش میشد سوال «باهم اون تو چیکار میکردید؟» رو خوند

سه نفر چند دقیقه به هم نگاه کردند و با مکثی دوتا پسر سرشونو به معنی احترام خم کردن و به سمت انتهای راهرو رفتند

یونگی که سعی داشت اتفاق خجالت آور چند ثانیه گذشته رو از خاطر ببره روبه پسر کنارش برگشت و با لحن سوالی پرسید

یونگی : کار دیگه ای نباید انجام میدادیم؟..

پسر کوچیکتر که از سوال پرسیده شده توی فکر رفته بود با یاداوری اینکه یه روانپزشک عاشقو با رئیس روانی دوقطبیش توی خونه تنها گذاشته بود و قرار بود فراریش بده ولی نمیدونست چطوری ،سریع وسایل و گوشیشو از پسر بزرگتر گرفت

جیمین : نامجون ..همون روانپزشکه. بهتره زودتر برم تا اون عوضی بلای بدتری سرش نیاورده

درحالی که با عجله میخواست شروع به دویدن کنه و از پسر جدا بشه، انگشتای کشیده‌شو روی مچ دستش حس کرد که باعث شد باهم چشم تو چشم بشن

یونگی با استرسی که از سر علاقه‌ش به پسر بود مچ دستشو با انگشتای کشیده‌ش نوازش کرد و زمزمه کرد

یونگی : مراقب خودت باش ..نمیخوام اتفاقی برات بیوفته!

جیمین که لبخند ناخودآگاهی روی صورتش ایجاد شده بود دست آزادش رو روی شونه‌ی مرد گذاشت تا بهش احساس اطمینان بده

جیمین : نگران من نباش میتونم انجامش بدم...برو دنبال جونگکوک ؛منم بعد از فراری دادن اون میام پیشتون خب؟؟

پسر کوچیکتر با دیدن تایید معشوقه‌ش نگاهشو ازش گرفت و به سرعت به سمت اون خونه لعنتی که بعد از عوض شدن نظرش راجب کوک و کاراش، به خودش قول داد که روزی اتیشش میزنه حرکت کرد.

.
.
.

با وارد شدنش از در ورودی خونه و دیدن سکوت همیشگی خونه و نگاه کردن به ساعت گوشیش که ساعت همیشگی بیرون رفتن رزی رو نشون میداد، بدون ایجاد هیچ صدایی به سمت اتاقی که جین اون رو دفتر خودش درست کرده بود رفت ولی با شنیدن صدای زمزمه ای سرجاش ایستاد و از درز در اتاق که کامل بسته نبود به داخل اتاق نگاهی انداخت.

با وارد شدنش از در ورودی خونه و دیدن سکوت همیشگی خونه و نگاه کردن به ساعت گوشیش که ساعت همیشگی بیرون رفتن رزی رو نشون میداد، بدون ایجاد هیچ صدایی به سمت اتاقی که جین اون رو دفتر خودش درست کرده بود رفت ولی با شنیدن صدای زمزمه ای سرجاش ایستاد و از د...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
𝐌𝐲 𝐬𝐞𝐱𝐲 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐨𝐦𝐞𝐠𝐚Where stories live. Discover now