PT 17 🖤💘

2.6K 243 357
                                    

همونطور که دوتا پسر داشتن پنج دقیقه ی استراحتشونو سپری میکردن بعد از پنج دقیقه بازم صدای نفرت انگیز اون زن تو اتاق پیچید

رزی : اولا بهتون تبریک میگم که تا الان زنده این دوما بهتون تسلیت میگم چون قرار نیست از این مرحله راحت بگذرین...روال کارو که میدونی جئون؟!پس بهتره زودتر شر....

قبل از اینکه رزی بتونه جمله ی اخرشو تموم کنه صدای شلیک گلوله ای توی بلندگو پیچید و دیگه هیچ صدایی نیومد..

تهیونگ : ا..الان چیشد؟؟

جونگکوک : نمیدونم...واقعا نمیدونم!

پسر بزرگتر اروم از روی صندلیش بلندشد و از قسمت کوچیک شیشه ای در اتاق سعی کرد بیرونو ببینه...درسته که هیچکس پشت در نبود ولی چندتا از سایه هاشونو میتونست ببینه که با توجه به موهای بلندش سایه ی رزی بود و یه پسر...شاید جیمین!

جونگکوک : انگار دعواشون شده ته..

تهیونگ : این یکم برامون زمان میخره...نمیتونیم از یه راه دیگه بریم؟؟

پسر بزرگتر میخواست جواب تهیونگو بده که با باز شدن قسمت میله ای تهیونگ ، پسر کوچیکتر سریع به سمتش اومد و کنارش وایساد و بهش نگاه کرد که داشت دور اتاق میچرخید تا یه راه فرار پیدا کنه

جونگکوک : نمیخوام بزنم تو ذوقت ولی این اتاق جوری طراحی شده که اگه کل ساختمونم ترکید هیچیش نشه

تهیونگ : لعنت بهتون..الان باید چه غلطی بکنی..اوممم

جونگکوک با حس شنیدن حرفایی که از بیرون میومد دستشو روی دهن تهیونگ گذاشت تا حرف نزنه و سرشو به در چسبوند ولی صداها بخاطر عایق اتاق انقدر گنگ بودن که جمله ها قابل تشخیص نبودن

تهیونگ با عصبانیت دست پسرو پس زد و تو صورتش غرید

تهیونگ : اینا همش تقصیر توی لعنتیه...اگه از اول با همچین اشغالایی کار نمیکردی الان من اینجا نبودم!

جونگکوک : جدا؟؟پس میشه بگید کجا بودید ارباب؟!

تهیونگ : چمیدونم...کنار خانوادم!

جونگکوک : خانوادت؟؟همونایی که فروختنت؟

تهیونگ : حداقل اگه به هرکس دیگه ای بجز تو میفروختنم وضعیتم بهتر بود!!

جونگکوک با عصبانیت از شنیدن حرف امگاش اونو به دیوار سرد اتاق چسبوند و با حرص لب زد

جونگکوک : فکر میکنی اگه به کس دیگه ای میفروختنت قرار بود فقط یبار بفاکت بده و بعد به خوبی و خوشی پیش هم زندگی کنید؟؟اینو بدون که اگه من میخواستم مثل برده های قبلیم باهات رفتار کنم حتی سه روزم زیرم دووم نمیاوردی!

تهیونگ : چیه الان مثلا داری لطفتو میکوبونی تو صورتم؟؟

جونگکوک : فقط دارم بهت میگم که بدونی!

𝐌𝐲 𝐬𝐞𝐱𝐲 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐨𝐦𝐞𝐠𝐚Where stories live. Discover now