نزدیکای ظهر اروم چشماشو از همدیگه فاصله داد و میتونست گرم شدن بدنشو به وضوح حس کنه
با تعجب روی تخت نشست و با ندیدن جونگکوک با کنار زدن پتو نگاهی به پایین تنه ی برامدش کرد و خودشو کلافه روی تخت پرت کرد
تهیونگ : فاک تو این زندگی فاککک
دوره هیتش شروع شده بود و به هیچ وجه نمیخواست جونگکوک اینو بفهمه چون مطمئن بود بدترین سو استفادرو از موقعیتش میکنه...با شنیدن صدای پای کسی که از پله ها بالا میومد سریع زیر پتو جمع شد و پاهاشو بهم دیگه فشار میداد تا خودشو کنترل کنه و چشماشو بست
با صدای باز شدن در چشماشو اروم روی همدیگه فشار داد تا مانع لرزیدن پلکاش بشه ولی با صدای خنده ی نفرت انگیز فرشته ی مرگش به خودش لرزید
جونگکوک : هی امگا الان مثلا خوابیدی دیگه؟؟
تهیونگ عقلانی ترین حرکت ممکنو تکون نخوردن میدونست پس سعی کرد ضربان قلبشو با دم و بازدم عمیق پایین بیاره و خودشو ضایع نکنه ولی اون پایین وضعیت همش داشت بدتر میشد
جونگکوک : خیله خب پس نهارتو از دست میدی متاسفم کوچولو
تهیونگ با یاداوری اینکه دوروز تموم شده و دوباره میتونه یچیزی بخوره سریع چشماشو باز کرد و روی تخت نشست
تهیونگ : ن..نه بیدارم ارباب
جونگکوک : عا چقدر سریع بیدارشدی توله گرسنه بیا پایین
تهیونگ با رفتن جونگکوک به سمت دستشویی اتاق رفت تا صورتشو بشوره و بعد از پنج دقیقه طوری از کنار دیوار پشت میز نشست که الفاش متوجه پایین تنش نشه ولی اون جفتش بود مگه میشد هیچی نفهمه
جونگکوک با دادن رایحه ی اغوا کننده ی امگاش به داخل ریه هاش با پوزخند غذاشو توی بشقاب ریخت و اونور میز با فاصله ازش گذاشت
جونگکوک : چرا بوت فرق کرده؟؟
تهیونگ : ن..نمیدونم م..میشه بشقابو بدین لطفا ارباب؟؟
جونگکوک با پوزخند سرشو توی گردن تهیونگ فرو کرد و بوشو عمیق داخل کشید و اسپنکش کرد
جونگکوک : میبینم که دورت شروع شده توله
تهیونگ : ن..نه اینجوری ن..نیست!
جونگکوک : هوم پس امتحان میکنیم
پسر بزرگتر با گرفتن کمر و شکم تهیونگ اونو از روی صندلی بلندکرد و جلوی میز گذاشتش و با فشار دادن سرش به سمت میز مجبورش کرد خم بشه...دستاشو روی سطح میز قفل کرد و شلوارک و باکسرشو تو یه حرکت پایین کشید و اسپنک محکمی به بوت گرد و خوش فرمش زد
جونگکوک : پاهاتو باز کن توله
تهیونگ : ن..نه لطفا...
جونگکوک : دلت پنجاه تا اسپنک میخواد؟؟
YOU ARE READING
𝐌𝐲 𝐬𝐞𝐱𝐲 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐨𝐦𝐞𝐠𝐚
Fanfiction《My♡Sexy♡Little♡Omega》 کیم تهیونگ، امگای زیبایی که بخاطر بدهی پدر و مادرش قراره به یک آلفای قدرتمند و بی رحم به اسم جئون جونگکوک فروخته بشه ولی خودش از این قضیه خبری نداره... به نظرتون چی میشه اگه امگای دلربا اما بدشانس ما بفهمه که قراره تا اخر عمرش...