تهیونگ بعد از رسیدن به اتاق جونگکوک اروم با پایین کشیدن دستگیره طلایی رنگ در سفید بزرگ اتاق اونو باز کرد و با دیدن پسر بزرگتر که داشت با گوشیش روی تخت صحبت میکرد اخم محوی کرد و کنارش دراز کشید و بهش پشت کرد
جونگکوک : هی چته تو یه لحظه لطفا اقای لی...تهیونگی؟
تهیونگ : چیه؟!
جونگکوک : چرا بهم پشت کردی؟؟بیا بغلم ببینم
تهیونگ : نمیخوام خستم
جونگکوک : یااا ته چیشده چرا خسته ای؟
تهیونگ : خیلی ناراحتی میرم تو اتاق خودم جئون جونگکوک!
جونگکوک : نه ته عزیزم خب چرا یهو اینجوری شدی مامانام چیزی بهت گفتن؟؟
تهیونگ : نه حتی فکرشم نکن
جونگکوک : جین بهت بازم تیکه انداخته؟؟
تهیونگ : نه!
پسر بزرگتر بعد از چند دقیقه نگاه کردن به میتش اروم کنارش دراز کشید و با بغل کردنش بدنشونو بهم دیگه چسبوند و انگشت شصتشو نوازش وارانه روی گونش میکشید
جونگکوک : بیبی میشه بگی از چی ناراحتی؟؟
تهیونگ : من ناراحت نیستم جونگکوک
جونگکوک : من اگه جفتمو نشناسم که باید برم بمیرم کیوتم بگو چرا اینجوری میکنی
تهیونگ : اهان حالا که مادرات اومدن خونت و نمیتونی هیچ گوهی بخوری شدم کیوتت نه؟؟
جونگکوک : یاااا این چه حرفیه قشنگم
تهیونگ : تنهام بزار!
تهیونگ با تکون دادن شونه هاش از بین دستای جونگکوک خودشو ازش جدا کرد و دوباره به سمت دیوار برگشت و تو دلش پوزخند تلخی زد
(نمیتونم ببخشمش ولی درحد فاک دوسش دارم کاش میتونستم بغلش کنم...و..ولی اگه واقعا همینطوری باشه چی؟؟اگه بعد از وقتی که مادراش رفتن دوباره مثل قبل بشه و ب..بخواد اذیتم کنه...فاک توش)با بلندشدنش از روی تخت برای پایان دادن به افکار مزاحم و بدرد نخورش به سمت اتاق خودش رفت تا شاید با نبودن جونگکوک جلوی چشماش بتونه راحتتر بخوابه
جونگکوک با عصبانیت از رفتن پسر کوچیکتر از روی تخت بلندشد و به سمت اتاق مادراش رفت...دستشو روی دستگیره در گذاشت ولی با یاداوری اخرین باری که اینکارو کرده بود و نزدیک بود با دمپایی به قتل برسه نفس حرصیشو بیرون داد و اروم در زد
جیسو : بیا تو
با شنیدن تایید مادرش اروم در اتاقو باز کرد و با دیدن اونیکی مادرش که روی تخت خواب بود صداشو اروم کرد تا بیدارش نکنه
جونگکوک : اوما شما به تهیونگ چیزی گفتین؟؟
جیسو : نه مثلا چی عزیزم؟!
YOU ARE READING
𝐌𝐲 𝐬𝐞𝐱𝐲 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐨𝐦𝐞𝐠𝐚
Fanfiction《My♡Sexy♡Little♡Omega》 کیم تهیونگ، امگای زیبایی که بخاطر بدهی پدر و مادرش قراره به یک آلفای قدرتمند و بی رحم به اسم جئون جونگکوک فروخته بشه ولی خودش از این قضیه خبری نداره... به نظرتون چی میشه اگه امگای دلربا اما بدشانس ما بفهمه که قراره تا اخر عمرش...