PT 12 🖤💘

4.7K 389 237
                                    

تهیونگ بعد از رسیدن به اتاق جونگکوک اروم با پایین کشیدن دستگیره طلایی رنگ در سفید بزرگ اتاق اونو باز کرد و با دیدن پسر بزرگتر که داشت با گوشیش روی تخت صحبت میکرد اخم محوی کرد و کنارش دراز کشید و بهش پشت کرد

جونگکوک : هی چته تو یه لحظه لطفا اقای لی...تهیونگی؟

تهیونگ : چیه؟!

جونگکوک : چرا بهم پشت کردی؟؟بیا بغلم ببینم

تهیونگ : نمیخوام خستم

جونگکوک : یااا ته چیشده چرا خسته ای؟

تهیونگ : خیلی ناراحتی میرم تو اتاق خودم جئون جونگکوک!

جونگکوک : نه ته عزیزم خب چرا یهو اینجوری شدی مامانام چیزی بهت گفتن؟؟

تهیونگ : نه حتی فکرشم نکن

جونگکوک : جین بهت بازم تیکه انداخته؟؟

تهیونگ : نه!

پسر بزرگتر بعد از چند دقیقه نگاه کردن به میتش اروم کنارش دراز کشید و با بغل کردنش بدنشونو بهم دیگه چسبوند و انگشت شصتشو نوازش وارانه روی گونش میکشید

جونگکوک : بیبی میشه بگی از چی ناراحتی؟؟

تهیونگ : من ناراحت نیستم جونگکوک

جونگکوک : من اگه جفتمو نشناسم که باید برم بمیرم کیوتم بگو چرا اینجوری میکنی

تهیونگ : اهان حالا که مادرات اومدن خونت و نمیتونی هیچ گوهی بخوری شدم کیوتت نه؟؟

جونگکوک : یاااا این چه حرفیه قشنگم

تهیونگ : تنهام بزار!

تهیونگ با تکون دادن شونه هاش از بین دستای جونگکوک خودشو ازش جدا کرد و دوباره به سمت دیوار برگشت و تو دلش پوزخند تلخی زد
(نمیتونم ببخشمش ولی درحد فاک دوسش دارم کاش میتونستم بغلش کنم...و..ولی اگه واقعا همینطوری باشه چی؟؟اگه بعد از وقتی که مادراش رفتن دوباره مثل قبل بشه و ب..بخواد اذیتم کنه...فاک توش)

با بلندشدنش از روی تخت برای پایان دادن به افکار مزاحم و بدرد نخورش به سمت اتاق خودش رفت تا شاید با نبودن جونگکوک جلوی چشماش بتونه راحتتر بخوابه

جونگکوک با عصبانیت از رفتن پسر کوچیکتر از روی تخت بلندشد و به سمت اتاق مادراش رفت...دستشو روی دستگیره در گذاشت ولی با یاداوری اخرین باری که اینکارو کرده بود و نزدیک بود با دمپایی به قتل برسه نفس حرصیشو بیرون داد و اروم در زد

جیسو : بیا تو

با شنیدن تایید مادرش اروم در اتاقو باز کرد و با دیدن اونیکی مادرش که روی تخت خواب بود صداشو اروم کرد تا بیدارش نکنه

جونگکوک : اوما شما به تهیونگ چیزی گفتین؟؟

جیسو : نه مثلا چی عزیزم؟!

𝐌𝐲 𝐬𝐞𝐱𝐲 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐨𝐦𝐞𝐠𝐚Where stories live. Discover now