با سکوت دوتا پسر، یونگی به معشوقهی مخفیش نگاهی انداخت و رو بهش با لحن دستوری توپید
یونگی : جیمین تو باید برگردی به خونه ..مدام با ما در ارتباط باش و هرچیزی که میبینی رو بهمون گذارش بده. نقشهی بعدی، انگیزه، دستورات جدید خودت و اون دختره اشغال یا هرچیزی که بهدردمون بخوره تا زودتر اونارو گیر بندازیم..
جیمین علارغم میلش درخواست پسرو قبول کرد و بدون هیچ حرفی با برداشتن گوشیش، مکثی چند ثانیه ای کرد و به چشمای جدی ولی نگران مثلا هیونگش خیره شد و به سمت خونهی گروهیشون راه افتاد
پسر کوچکتر که نمیخواست ضعفشو جلوی دوست قدیمیش که الان درواقع دشمنش شده بود نشون بده، با خارج شدن پسر از کافه نفس پر از بغضشو بیرون داد و با صدایی خسته نالید
جونگکوک : خواهش میکنم بزار برم بیمارستان و تهیونگو ببینم..
یونگی : به نفعته که اونجا نری!..بخاطر اتفاقات اخیر پر از حفاظ امنیتی و مأمور شده؛ اگرم بری نمیزارن تهیونگو ببینی چون هنوز ثابت نشده که مجرم نیستی
پسر با ناامیدی سرشو روی میز گذاشت و نفس پر از دردی کشید ؛همه فهمیده بودن که جونگکوک گند زده بود..اونم سر چیزی که تهیونگ فهمیده بودش و اون نمیخواست یا نمیتونست قبولش کنه
این حس عذاب وجدان لعنتی و صورت مظلوم و زیبای امگایی که قدرشو ندونسته بود مثل فرشته عذابش توی ذهنش میچرخید و زجرش میداد!پسر بزرگتر دستشو آروم روی شونهی مردی که از درون داشت نابود میشد گذاشت و زمزمه کرد
یونگی : تو اشتباه کردی کوک ..همه اشتباه میکنن؛ ولی باید قوی باشی و به تهیونگ ثابت کنی که همه چیزو به حالت درستش برمیگردونی!...من امروز میرم بیمارستان تا باهاش حرف بزنم
جونگکوک : فقط ..بهش بگو که من قول میدم همه چیو درست کنم!
یونگی : حتما ..توهم توی این فاصله برو خونه یا پیش یکی که بهش اعتماد داری ..یکم ذهنتو آروم کن تا وقتی بهت خبری بدیم
پسر بزرگتر لبخند محبت آمیزی بهش زد و هرکدوم به سمت مکان بعدی از کافهی پاتوق جیمین خارج شدن.
.
.
.کسی که بهش اعتماد داری.. کسی که بهش اعتماد داری؟
درواقع هیچکس جز کسی که الان معلوم شده بود عامل تمام بدبختیای جونگکوکه، توی زندگیش قابل اعتمادتر براش نبود!اون پسر درسته که همیشه به چشم هوس یا توهم عشق بهش نگاه میکرد، اما وقتی که عاشقی تمام سعیتو میکنی تا بهترینتو برای اون فرد بزاری...پای ناراحتیاش بمونی، وقتی که احساس ضعف میکنه بهش احساس بزرگ بودن یا اعتماد به نفس بدی و به قولی تمام دردهای اون برای تو بشه!..سوکجین برای کوک همیشه همچین آدمی بود، بهشدت همیشه رفتار برنامه ریزی شده ای داشت و خودشو مثل آدمای احمق عاشق نشون میداد درصورتی که یه آب زیره کاه باهوش و پر از تنفر بود
YOU ARE READING
𝐌𝐲 𝐬𝐞𝐱𝐲 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐨𝐦𝐞𝐠𝐚
Fanfiction《My♡Sexy♡Little♡Omega》 کیم تهیونگ، امگای زیبایی که بخاطر بدهی پدر و مادرش قراره به یک آلفای قدرتمند و بی رحم به اسم جئون جونگکوک فروخته بشه ولی خودش از این قضیه خبری نداره... به نظرتون چی میشه اگه امگای دلربا اما بدشانس ما بفهمه که قراره تا اخر عمرش...