1

6.2K 677 58
                                    


امروز یه روز جدید بود اما یه روز جدید خاص امروز قرار بود ریاست شرکت بهش داده بشه
به تک پسر خانواده جئون

کت و شلواری که هرروز برای پوشیدنش صبر کرده و هرروز برای پوشیدنش تلاش کرده بود که به اینجا برسه رو از کمد برداشت

+بالاخره قرار بپوشمت ، بعد ۴ سال

کت و شلواری بود که وقتی به چین رفته بود یکی از خیاط های معروف اونجا مخصوص تنش دوخته بود که هیچ نمونه دیگه ای ازش وجود نداشت

پیراهن سفیدش رو تنش کرد و با دستش موهاش رو به بالا حالت داد و لبخند زد.
کتش رو تنش کرد و ساعتش و رو مچش بست ،چرخشی کرد و رضایت از برق چشم هاش مشخص بود.

در اتاق زده شد
×حاضری پسرم ؟! مراسم تا یک ساعت دیگه شروع میشه ، زودتر بریم

+ الان میام

بعد از اینکه در بسته شد سمت کمد رفت و بهترین عطری رو که از پاریس مخصوص سفارش داده بود و برداشت رو به خودش زد

+ تا ۱ ساعت دیگه انتظار ۴ سالم تموم میشه

از ماشین لوکسش پیاده شد و کتش رو برای چندمین بار مرتب کرد . خم شد توی انعکاس شیشه ماشین به خودش نگاه کرد

با لبخندی از روی خوشحالی وارد شرکت شد ، انگشتش رو سمت دکمه آسانسور نرفته بود که لیتوک صداش زد

~ عمو تو اتاقش منتظرته گفت قبل اینکه به سالن بری یه سر بهش بزنی

+باشه

در آسانسور باز شد و دکمه ۱۴ رو زد
سمت اتاق پدرش که قرار بود از فردا اتاق خودش باشه قدم برداشت 

~ قربان آقای جئون اینجا هستن
- بفرستش داخل
~ رئیس منتظرتونن قربان بفرمایید داخل

نیشخندی زد و توی ذهن خودش یه دختر منشی که قرار بود تا ساعتی دیگه به جای قربان و آقای جئون بهش رئیس بگه خندید
" بهتر دیگه بهم قربان نگی دیگه رئیست میشم "

تقه ای به در زد و با اجازه پدرش وارد اتاق شد

- بشین جونگ‌کوک باید قبل از واگذاری شرکت بهت یه صحبتی داشته باشیم

سرش رو تکون داد
دست های پدرش که توی هم گره خورده بود و انگشت هاش معلوم بود از استرس حرفی که میخواد بزنه درحال جنگ باهم دیگه بودن

- همون طور که میدونی تو یه آلفا اصیل هستی الان ۲۶ سالته و نیاز داری که با یه امگا از یه خانواده خوب ازدواج ...

+ من نمیخوام

- بزار حرفم تموم بشه بعد . همون طور که گفتم تو باید با یه امگا از یه خانواده خوب ازدواج کنی ، این شرکت همین طور که به تو که به عنوان جانشین منی واگذار میشه باید یه جانشینی داشته باشی که بتونه بعد تو شرکت خانوادگیمون رو زنده نگه داره
من با مادرت هم صحبت کردم . همون طور که راجب شرایط و گرایشت میدونیم تصمیم گرفتیم امگای خانواده پارک رو برات انتخاب کنیم و امیدوارم با قبولش هم باعث بشی که ما حمایت وزیر پارک رو داشته باشیم و هم فرزندت اصیل زاده باشه
تصمیم با خودته با این کار میتونی حمایت وزیر رو داشته باشی و قدرت شرکتمون رو حفظ کنی و کارمون رو گسترده تر کنی
وقتی تصمیمت رو بگیری با خانواده پارک درمیون میزاریم  الان تصمیم با خودته

+ پدر میشه بزارین خودم امگای خودم رو پیدا کنم ؟! فکر میکنم حق این رو دارم که کسی رو که قرار جانشینم رو به دنیا بیاره رو خودم با معیار های خودم انتخاب کنم

- هیچ اصراری برای قبولش ندارم فقط خواستم بهت بگم که این انتخاب به نفعته

+میدونم برای شرکت منفعت داره ولی من چجوری میتونم بقیه عمرم رو با کسی باشم که هیچ حسی بهش ندارم...من واقعا نمیتونم قبول کنم پدر

- باشه پسرم...هرجور که دوست داری من اصراری به ازدواج با پسر خانواده پارک ندارم

بعد از بحث نسبتا طولانی پدر و پسر به سمت سالن شرکت رفتند بعد از قدردانی و انجام برنامه های کلیشه ای بالاخره نوبت معرفی جئون جونگ‌کوک پسر و جانشین جئون ووبین رسید

بعد از اینکه توسط پدرش صدا شد پشت تریبون رفت و میکروفون رو تنظیم کرد

+ سلام جئون جونگ‌کوک هستم رئیس جدید شرکت جئون امیدوارم همونطور که همراه پدرم سخت کار کردید و کنارش بودید به من هم اعتماد کنید و باهم دیگه نسل جدید شرکت رو درست کنیم و موفقیت های جدید همراه هم دیگه داشته باشیم

برای چند لحظه تعظیمی سمت افرادی که رو به روش بودند کرد و سرش رو بالا آورد. سمت میزی که سند ها و مدارک انتقال قانونی اموال و شرکت بود رفت و امضایی پای کاغذ ها گذاشت
حالا رسما رئیس شرکت جئون بود . رئیس شرکت پدرش که ۴ سال برای اینکه نشون بده لیاقت داره به عنوان آلفای اصیل خانواده جئون ریاست رو به عهده بگیره

شب بود و همه کارکنان برای جشن انتصاب رئیس جدید توی پارتی بعد از مراسم جمع شده بودند

~میبینیش واقعا برای اینکه توی این موقعیت باشه خیلی تلاش کرد
-معلومه پسرمونه ، پسر خانواده جئون که تو مادرشی و من پدرش. واقعا باعث افتخارمه
~قبول کرد ؟!
- نه میگفت خودم میخوام امگای خودم رو پیدا کنم ، فقط امیدوارم تو انتخاب امگاش اشتباه نکنه

بعد از تموم شدن پارتی و آشنایی جونگ‌کوک با رئیس های شرکت های دیگه ، به سمت خونه رفتند
در اتاقش رو باز کرد و کلید رو زد
با روشن شدن اتاق سمت آیینه رفت به دوباره به خودش نگاه کرد

+ بالاخره بعد از ۴ سال رسیدم بهش . جایی که میخواستم و لیاقتش رو داشتم

لباس هاش رو درآورد ، باید زود میخوابید فردا با انرژی رو اول کارش رو به عنوان رئیس شرکت شروع میکرد

خوابش هنوز سنگین نشده بود که گوشیش زنگ خورد

÷ هی مرتیکه عوضی دراز آدم رئیس میشه بهترین دوستش رو دعوت نمیکنه واقعا که ازت نا امید شدم مثلا ما بهترین دوست های هم هستیم اون وقت من باید از پدرم بشنوم که امروز قرار بود رئیس بشی رئیس جئون ؟!

+این وقت شب زنگ زدی چی میگی... من که گفته بودم این هفته‌ست... میخواستی میومدی ، الانم بزار بخوابم فردا کلی کار دارم

÷ تا منو مهمون نکنی واسه رئیس شدنت هرشب زنگ میزنم نمیزارم بخوابی بعدش بیخواب بشی گند بزنی تو کار های شرکتت

+باشه فردا شام مهمون من

÷هوسوکم میارم

+ھر کی خواستی بیار باشه ؟! فقط بزار بخوابم

گوشی رو قطع کرد و توی جاش چرخید تا دوباره خوابش ببره

این از پارت اول
حمایت کنید آپ میکنم :)

༺𝑾𝒆 𝑨𝒓𝒆𝒏'𝒕 𝑴𝒂𝒓𝒓𝒊𝒆𝒅 𝑩𝒖𝒕 𝑾𝒆 𝑯𝒂𝒗𝒆 𝑪𝒉𝒊𝒍𝒅𝒓𝒆𝒏༻Onde histórias criam vida. Descubra agora