6

2.5K 499 45
                                    

تقریبا ۱ ماه بود که جونگ‌کوک توی پاریس بود
توی این مدت هر روز به جیمین زنگ میزد و حالش رو میپرسید
اولین روز وقتی رسید پاریس اولین پیامی که جیمین براش فرستاد عکس فسقلیش بود
واقعا کوچولو بود:)
نمیدونست چرا ولی حس خیلی خوبی از بچه جیمین داشت
حس پدر بودن بهش میداد...

+خیلی کوچولوعه عین خودت...این بار از اون سری که عکسش رو فرستادی بزرگ تر شده

-آره الان سه ماهشه کم کم دیگه داره بزرگ میشه...جین هیونگ گفت ماه دیگه شاید بشه جنسیتش رو تشخیص داد

+ امیدوارم به دختر باش که مثل تو باید خوشگل بشه چون بچه توعه

-کی بر میگردی ؟! ۱ ماه شد

+بازم معلوم نیست اینجا به مشکل بزرگی خوردیم تا ۲ یا ۳ هفته وقت میبره حل بشه

-اوهوم

+ ببخشید که طول میکشه برگشتنم ، وقتی برگردم میبرمت دریا

-نه به خاطر اون نمیگم...همینجوری پرسیدم (مث خر دلش برات تنگ شده🌚😂)

+نکنه دلت برام تنگ شده ؟! هان ؟! یعنی اینقدر دوستم داری ؟! واقعا ؟!

جونگ‌کوک قصد شوخی داشت ولی انگار این حرف ها رو جیمین کاملا جدی گرفته بود

به محض شنیدن حرفش سرخ و سفید شد

+چرا لپات قرمز شد ؟! شوخی کردم نکنه ؟ !!!!

تماس قطع شد!

-وااای من چم شده ؟! چرا اینجوری شدم...نکنه واقعا عاشقش شدم ؟!

سرش رو چند بار پشت سر هم تکون داد

-امکان نداره...نباید دوباره حماقت کنم

+چیشد ؟! چرا اونجوری شد ؟! نکنه واقعا ؟ !!!

گوشی برداشت و بهش زنگ زد ولی جیمین نه تنها جواب تلفنش رو نمیداد بلکه به پیام هاش هم جواب نداد
به نظر خودش داشت سعی میکرد از این احساسات دور بشه

دوباره صدای نوتیفیکیشن های پیام های جونگ‌کوک بلند
" جیمین چرا جواب نمیدی ؟! "
" نگرانت شدم جواب بده "
" حداقل پیام بده بهم بگو که حالت خوبه "
" جیمین ؟! "
" داشتم شوخی میکردم... ببخشید "
" ما دوستیم بایدم نگران بشی ، فقط میخواستم بخندی و حال و هوات عوض بشه "

اگه جواب نمیداد تا فردا صبحم همین جور به پیام دادن بهش ادامه میداد .
گوشیش رو تو دستش گرفت سریع بهش پیام داد .

_"خوبم نگران نباش"

" ببخشید که ناراحتت کردم ، دوست ها از این شوخیا میکنن فکر کردم خوشت بیاد ، ولی انگار ناراحت شدی "

آخرین پیام رد و بدل شده شون برای امشب بود
هر دوتاشون به خاطر این اتفاق تا صبح چشم رو هم نزاشتن

༺𝑾𝒆 𝑨𝒓𝒆𝒏'𝒕 𝑴𝒂𝒓𝒓𝒊𝒆𝒅 𝑩𝒖𝒕 𝑾𝒆 𝑯𝒂𝒗𝒆 𝑪𝒉𝒊𝒍𝒅𝒓𝒆𝒏༻Место, где живут истории. Откройте их для себя