༺𝑾𝒆 𝑨𝒓𝒆𝒏'𝒕 𝑴𝒂𝒓𝒓𝒊𝒆𝒅 𝑩𝒖𝒕 𝑾𝒆 𝑯𝒂𝒗𝒆 𝑪𝒉𝒊𝒍𝒅𝒓𝒆𝒏༻

24

داشت تاب سواری میکرد که دو جفت کفش جلوش دید
سرش رو بالا آورد و با دو تا پسر که یکی لبخند زیبا و ملیحی زده بود یکی که تا بناگوشش دهنش واسه لبخند زدن باز کرده بود مواجه شد
-یونگی شی!!!! هوسوک شی؟؟؟!!!!

÷سلام جیمین...چطوری؟! انتظار دیدنت رو نداشتم

-خوبم هوسوک شی تو چطوری؟!

÷خوب جیمین ، هیونگ کجاست ؟! نمیبینمش ؟! نکنه تنها اومدی پارک ؟!

- یکم خواستم حال و هوای خودم و جونگمین عوض بشه اومدم پارک و یکم رو تاب نشستم که جونگمین خوابش برد

× ببینمش کوچولوی خوابالو رو

یونگی نزدیک تر اومد آروم بوسه ای روی صورت جونگمین گذاشت

× نمیدونم بچه هیونگ نیست ولی چشم هاش و گوشاش باهاش مو نمیزنه...مگه نه هوبی ؟!

÷ آره ، انگار واقها پدر و پسرن

اون دوتا پسر نفهمیدن چقدر شک رو توی دل جیمین زیاد کردند
حق با اون دو پسر بود گوش هاش چشم هاش انگار نسخه کپی برابر اصل جونگ‌کوک بود

دیگه وقت نهار بود به اصرار یونگی به یه رستوران رفتند و یونگی هم به محض رسیدن رگباری تلفن جونگ‌کوک رو مورد عنایت قرار داد و به ریز زنگ میزد

+بله یونگی هیونگ چی میخوای ؟! چرا اینقدر زنگ میزنی ، مگه نمیدونی جواب نمیدم یعنی کار دارم ؟!

× میدونم ، ولی دلیل نمیشه زنگ نزنم ، خواستم بگم همسرت توی پارک با پسر کوچولوش دیدم اومدیم الان رستوران آدرس برات میفرستم ، اگه اون کار جنابعالی تموم شد تشریف بیارین قیافتون زیارت کنیم .

+ باشه ، میام .

کمی سه تا پسر باهم دیگه صحبت کردن و یونگی براش از عادت ها و خاطرات بامزه اش با هوسوک و جونگ‌کوک تعریف میکرد
جونگ‌کوک به محض اینکه آدرس دید ، کتش رو برداشت و از اتاقش زد بیرون و سریع خودش رو به رستوران رسوند

+سلام

-سلام

÷ سلام جونگ‌کوک

×اوووو کوک اومدی ؟! مگ کار نداشتی ؟! حالا هر چی خوب شد اومدی اگه تا هفته دیگه فیست رو نمیدیدم قیافت ریموو میشد از ذهنم

+ هوسوکی چرا باهاش کات نمیکنی ؟!

× یاااااا بی ادب باز هیچی پیدا نکردی به امیدم فشار میاری کات کنه باهام ؟!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

روز خوبی بود برای همشون ، البته برای جیمین به ظاهر
عشق جونگ‌کوک هر لحظه بیشتر به چشمش میومد و شکش هم از طرف دیگه بیشتر به جونش افتاده بود

۱۰ روز با لبخند های به ظاهر عادی ادامه دادند
جونگ‌کوک توی اتاق کارش بود به قرارداد جدیدی که میخواست ببنده نگاه میکرد