5

2.5K 505 70
                                    


زنگ گوشیش به صدات دراومد
" جئون جونگ‌کوک "
-بله ؟!

+سلام جیمین، میخواستم بگم من میخوام برم شام بخورم... اگه خواستی بیام دنبالت باهم بریم بعدش یکم بگردیم حال و هوامون عوض بشه

بعد ۴ روز که فقط پیام های صبح بخیر و شب بخیر بینشون رد و بدل میشد، ازش خواسته بود باهاش بره بیرون برای شام
ولی ساعت هنوز ۷ بود ...تا وقت شام ۲ ساعت وقت داشتن

جونگ‌کوک دم در خونه اش توی ماشین ایستاده بود و با اومدن جیمین از ماشین پیاده شد و در ماشین رو برای براش باز کرد

+حالت چطوره ؟! وروجکت که اذیتت نمیکنه ؟!

-نه زیاد ...حالت تهوع صبحگاهیم شروع شده فقط

ماشین راه افتاد و بعد مدتی جلوی رستوران بزرگ و معروف گانگنام نگه داشت

~میز رزرو کردین ؟

+بله ، جئون جونگ‌کوک

~از این طرف قربان

از وقتی وارد رستوران شدن حسِ چشم های جیمین عوض شد و این رو متوجه شد

سفارش دادند و مشغول خوردن بودن که از میز کنار پنجره صدای خنده ی یه زوج شنیدند

قاشق رو توی بشقاب سوپش برگردوند و با بغض به اون زوج خیره شده بود که اولین قطره اشک ریخت

سرش رو برگردوند خواست قبل از اینکه جونگ‌کوک متوجه بشه، اشکش رو پاک کنه ولی جونگ‌کوک تیز تر از این حرف ها بود

+اگه اینجا ناراحتت میکنه بریم یه جای دیگه

سرش رو تکون داد و با بغض بهش نگاه کرد

- اولین بار اینجا بهم گفت که...

+هیس قرار بود بهش فکر نکنی مگه نه ؟! پاشو اینجا بودن اصلا برای تو و اون وروجکت خوب نیست...پاشو بریم یه جای دیگه

- اما غذامون

+ بریم یه جای دیگه اینجا اینجوری نمیتونی غذا بخوری

توی ماشین بود که جونگ‌کوک رفت دوتا ساندویچ مرغ خرید و برگشت
مشغول خوردن شدن ...اما هر جفتشون به زور میخوردن
جیمین بغض خاطرات گذشتش و جونگ‌کوک به خاطر ناراحتی پسر کوچولو کناریش

بالای تپه ای رفتن که به کل شهر دید داشت
به روشنی سئول خیره بود که جونگ‌کوک رو شونه اش پتو انداخت

+نباید سردت بشه

-ممنون

+حالت بهتر شد ؟!

سرش رو تکون داد
جلو تر رفت و جیمین رو سمت خودش کشید و سرش رو روی سینه اش گذاشت

+بهش فکر نکن... الان باید به فکر وروجکت باشی، تو اگه ناراحت باشی اونم ناراحت میشه... اون حس میکنه همه چیز رو

༺𝑾𝒆 𝑨𝒓𝒆𝒏'𝒕 𝑴𝒂𝒓𝒓𝒊𝒆𝒅 𝑩𝒖𝒕 𝑾𝒆 𝑯𝒂𝒗𝒆 𝑪𝒉𝒊𝒍𝒅𝒓𝒆𝒏༻Where stories live. Discover now