4

2.8K 542 93
                                    


_دو خط صورتی

×فردا بیا اینجا باید چندتا آزمایش بگیرم و چکاپت کنم

***********
فردا صبح

توی مطب دکتر روی تخت دراز کشید
ژل سرد و لزجی روی شکمش ریخته شد و دکتر با دستگاه توی دستش انگار دنبال چیزی میگشت
مثل اینکه داشت با فلزیاب دنبال طلا میگشت

× اینجا رو ببین هنوز قدر نخوده...وضعیت جنین نشون میده توی هفته ۴ امه این یعنی ۱ ماهه بارداری

جیمین هیچ وقت انتظار نداشت باردار بشه
حتی توی تصوراتش همیشه از جین وو .... بازم داشت به جین وو نامرد فکر میکرد

×نمیخوای به پدرش خبر بدی ؟!

همون طور که داشت با دستمال ژل رو پاک میکرد جواب دکتر رو داد

_حتی اسمش یادم نمیاد ، قیافشم یه چیزی محوی یادمه

×پس چطور میخوای این بچه رو نگه داری ؟!

_نمیدونم ، پدر و مادرم بفهمن باردار شدم عصبانی اگه میشن بفهمن پدر بچه معلوم نیست کیه دیگه بدتر
فکر کنم باید تا قبل از اینکه شکمم چیزی رو لو بده از خونه برم

×جیمی میدونی قبل اینکه دکتر باشم ، دوستتم

_میدونم هیونگ... تو بهترین دوستمی...کاش وقتی میگفتی با جین وو نباشم هم به حرفت گوش میدادم

×میتونی بیای خونه ما ، با نامجون حرف میزنم فکر نکنم مشکلی داشته باشه

_ممنونم هیونگ... دیگه میرم به مریضات برس

جین و نامجون جفت های بتا بودن
جین ۳ سال از وقتی که دکتر شد ، همه دوره های هیت جیمین رو زیر نظر داشت
جین دوست عاقلی برای جیمین بود ولی کاش جیمین قبل از اینکه یه دل نه صد دل عاشق جين وو بشه به حرف دوستش گوش میداد
************
توی اتاقش بود و سعی میکرد چهره اش رو به یاد بیاره ولی موفق نمیشد
کاش تو خوردن اون ویسکی ها زیاده روی نمیکرد ، اون وقت حداقل میدونست پدر بچه ای که توی وجودشه کیه

چمدونش رو جمع کرده بود تا به خونه جین هیونگش بره
نامجون واسه اومدن جیمین به خونه مشترکش با جین نه تنها مشکلی نداشت بلکه خوشحالم شد

اون به جیمین مدیون بود چون اگه جیمین نبود جرئت اعتراف کردن به جین رو نداشت

÷خوش اومدی جیمی... اتاق همیشگیت اونجاست میتونی ازش استفاده کنی ، ببخشید فقط یکم خرت و پرت اونجا هست که تا فردا میبرمش انباری

_ممنون هیونگ...جین هیونگ شیفته ؟!

÷ آره شام خوردی ؟! من خوردم بخوای برات درست کنم

_میخوام برم بیرون یکم قدم بزنم یه چیزی میخورم تو به کارات برس میدونم سرت شلوغه

بعد بیرون اومدن مستقیم به اولین رستوران رفت
گرسنه اش بود
جین گفته بود دیگه کم کم پرخوری هاش قرار شروع بشه و بهتره هرچی هوس کرد به اون و نامجون بگه که زود براش بخرن
نمیدونست چرا اصرار داشت بچه رو نگه داره درحالی که میتونست خیلی راحت سقطش کنه

༺𝑾𝒆 𝑨𝒓𝒆𝒏'𝒕 𝑴𝒂𝒓𝒓𝒊𝒆𝒅 𝑩𝒖𝒕 𝑾𝒆 𝑯𝒂𝒗𝒆 𝑪𝒉𝒊𝒍𝒅𝒓𝒆𝒏༻Where stories live. Discover now