17

2K 367 71
                                    


جیمین کنار شومینه نشسته بود و زانو هاش رو بغل کرده بود و به شغله آتیش خیره شده بود
ماگ های شکلات داغ رو زمین گذاشت و جیمین به سمت خودش کشید و سرش رو به سینه اش چسبوند

+میشه یه چیزی بگم جیمین ؟!

سرش رو بلند کرد و به چشم هاش نگاه کرد

+شاتت رو نزدی بازم آره ؟!

جیمین دست پاچه شد و از بغل جونگ‌کوک اومد بیرون

-شاتم ؟! امروز چندمه ؟!

+مینی با خودت نیاوردی درسته ؟!

جیمین با عجز دست جونگ‌کوک رو گرفت و گفت

-یادم رفت میشه برام بری بخری لطفا خواهش میکنم...دکتر گفته بود ممکنه یه هفته بعد هیت بشم من یادم رفت...میشه بری برام بخری خواهش میکنم کوک...برو الان برو لطفا...نمیتونم دردش تحمل کن برو برام بخر

+جیمین نمیتونم تنهات بزارم 

-چیزیم نمیشه لطفا یه داروخونه بود تو راه خودم دیدم برو بخر برام

+تنها نمیرم تو هم باهام میای مینی، نمیتونم بزارم اینجا تنها بمونی

-باشه باشه میام فقط برام بخر لطفا

+شکلات داغت بخور برم کاپشن هامون بیارم...بخوریشااا

سرش رو تکون داد و دستش رو سمت ماگ برد
وقتی برگشت جیمین ماگ رو زمین گذاشت از جاش بلند شد
خواست کاپشنش رو از دستش بگیره که جونگ‌کوک یهویی خم شد لب هاش رو بوسید
سریع خودش رو عقب کشید و با آستینش رطوبت بوسه نصفه نیمه جونگ‌کوک پاک کرد

-چیکار میکنی ؟

+یکم شکلات مونده بود همین...بیا بپوش بریم

**************************

درد هیتش شروع شده بود و بوش کل ماشین گرفته بود
جونگ‌کوک بدجوری جلو خودش رو گرفته بود که کاری نکنه

+زود برمیگردم

از ماشین پیاده شد و سمت داروخونه رفت
ولی شات نداشتن

-چیشد ؟!

+نداره ، گفت یه داروخونه هم هست اگه اون نداشته باشه باید برگردیم شهر که 3 ساعت وقت میبره

سمت داروخونه ای که گفته بود رفتن و جونگ‌کوک وارد داروخونه شد و نا امید سمت ماشین رفت

+نداشت...مجبوریم برگردیم شهر

دردش بدجوری اذیتش میکرد و دستش دور شکمش حلقه کرده بود

-نه...فقط منو ببر ویلا لطفا...نمیتونم اینجا بمونم منو برگردون ویلا کوک...همین الان

جونگ‌کوک تازه متوجه وضعیتش شد و با تمام سرعت سمت ویلا رانندگی میکرد
وسط راه صدای آه و ناله های از روی درد جیمین عصابش رو خورد و کرد ماشین زد کنار

༺𝑾𝒆 𝑨𝒓𝒆𝒏'𝒕 𝑴𝒂𝒓𝒓𝒊𝒆𝒅 𝑩𝒖𝒕 𝑾𝒆 𝑯𝒂𝒗𝒆 𝑪𝒉𝒊𝒍𝒅𝒓𝒆𝒏༻Where stories live. Discover now