༺𝑾𝒆 𝑨𝒓𝒆𝒏'𝒕 𝑴𝒂𝒓𝒓𝒊𝒆𝒅 𝑩𝒖𝒕 𝑾𝒆 𝑯𝒂𝒗𝒆 𝑪𝒉𝒊𝒍𝒅𝒓𝒆𝒏༻

2

پیراهن سرمه ایش رو پوشید و دو تا دکمه اولش رو باز گذاشت
عطر همیشگیش رو زد و بالم توت فرنگیش رو برداشت کمی به لبش زد...خط چشم نازکی کشید و جعبه ای که براش حاضر کرده بود رو برداشت

سوار ماشین شد و جعبه رو روی صندلی کناریش گذاشت
دستش رو جلو برد ضبط رو روشن کرد و آهنگ مورد علاقش رو پلی کرد و همراهش زمزمه میکرد

ساعت ۹ شب بود و تولد ساعت ۸ شروع شده بود
به خاطر اینکه به خودش رسیده بود دیر کرده بود

بعد از برداشتن جعبه از ماشین پیاده شد

وارد بار شد از دور دید که همه دوستاش دورش جمع شدن و دارن کیک تولدش رو میارن

~تولدت مبارک ، تولدت مبارک

~ آرزو کن اول

~ یک

از دور داشت لبخند میزد و به اینکه امشب هم مثل همیشه خوشتیپ بود نگاهش میکرد

~ دو

درسته دعوتش نکرده بود ولی اون دوست پسرش بود
باید میومد وظیفه اش بود که توی مهم ترین روزش پیش دوست پسرش باشه و سورپرایزش کنه

~ سه

شمع فوت کرد...

لبخندش عمیق تر شد یک قدم جلو رفت
قدم دوم رو برنداشته بود که جین وو دستش رو سمت دختر کناریش که نمیشناخت انداخت و خم شد و لب هاش رو بوسید

جلوی چشمش دوست پسرش که همیشه ادعا میکرد عاشقشه و هیچ وقت نه تنهاش میزاره نه بهش خیانت میکنه ، درحال بوسیدن دختری بود که نمیدوست کیه

~ تولدت مبارک عشقم
#خیلی خوب بچه های به خبر خوب دارم . منو مینا قرار آخر هفته جشن نامزدی بگیریم و به زودی قرار ازدواج کنیم

جمله آخرش مثل تیر زهرآلودی بود که مستقیم به وسط قلبش خورد
باورش نمیشد دوست پسر عاشق پیشه اش الان یه دختر رو بوسید و آخر هفته جشن نامزدیش بود و میخواست ازدواج کنه
جعبه از دستش افتاد...

~ اون جیمین نیست ؟!

نگاه همه سمتش برگشت
جین وو با دیدن جیمین از مینا فاصله گرفت و خواست سمت جیمین بره که جیمین زود تر به خودش اومد و سریع از بار خارج شد
سمت ماشینش رفت و با سرعت از اونجا دور شد
جین وو فقط ۳ ثانیه دیر رسید
فقط ۳ ثانیه...

چرا جیمین باید اونجا میومد اون که اصلا اون رو دعوت نکرده ؟!
الان که همه چیز خراب شده چه جوری میتونه اون امضای لعنت شده رو واسه قرارداد معامله اش بگیره
اگه فقط ۳ روز دیر تر جیمین میفهمید به خواستش میرسید

***********************

ساعت ۱۲ شب بود مطمئن بود حال جیمین به قدری از فهمیدن جریان خراب شد که یک راست به سمت بار رفت