از بدو تولدم نامفهوم ترین چیزی که برای من وجود داشته ، زمان بوده
همیشه در حال فرار از زمان بودم و وقتی توی دامش میفتادم به این فکر میکردم که چه اهمیتی داره امروز چه روز و ساعتیه ؟ تو فقط زندگیت رو روی یه شکل منحنی با اعداد تکراری محدود میکنی که مدام در حال چرخشه و زمانی متوقف میشه که اخرین نفس هات رو بکشی.
هیچوقت تو ذهنم جایی برای زمان وجود نداشته ، انگار که حتی اگه خودمم بخوام ، قرار نیست هیچوقت یادم بمونه تو چه تاریخ و ساعتی قرار دارم.لوهان
یه روز دیگه،یه تکرار دیگه،یه زمان گمشده دیگه.درسته،بازم زمانو گم کردم شایدم من تو زمان گم شدم؟انگار زمان رابطه مستقیمی با بودن تو داره،بودن تو کنار من.قبلا اهمیتی نمیدادم اگه یادم نمیموند روزارو اما وقتی تو اومدی و زمانو بهم یاد دادی،وقتی یادم دادی چطوری زمانو وارد زندگی بی معنیم کنم و بهش معنا بدم همه چیز زیباتر شده بود.
بازم اولین سوالی که بعد از بیدار شدن به ذهنم اومد این بود "امروز چندشنبس؟"
من یادم نیست امروز چندشنبس ولی خوب میدونم چندروزه رفتی.از درسایی که بهم داده بودی فقط بازی با اعداد و شمردن روزا یادم مونده.امروز تولدته و خوب میدونم که12آوریله.*فلش بک*
از صبح هیجان زده بودم.زودتر لباسامو پوشیدم و راه افتادم.نمیتونستم تو خونه بشینم تا یک ساعت دیگه.دلم برات تنگ شده بود.تو بالاخره بعد از دو هفته برگشته بودی پکن.امروز تولدته.عجیب نیست؟تولدتو خوب یادمه.تو یادم دادی.امروز40روزه که روزا یادم مونده.وقتی40روز پیش پیدات شد همزمان با خودت زمانو اوردی.دیگه اعداد به نظرم مسخره نمیان.دیگه روزا تکراری نمیگذره.
با دستای گرمی که رو چشمام نشست از جام پریدم ولی ناخودآگاه لبخند زدم.نفسای گرمتو کنار گوشم حس کردم.
_آهو کوچولوی من که خیلی منتظر نمونده؟
هیچوقت قرار نیست از این صدا خسته بشم.نمیدونم چجوری اما خودمو تو بغلت پیدا کردم.تو باهام چیکار کردی که حتی با دوهفته دوریت خودمو گم کرده بودم و من الان اینجام،توی خونه.درسته تو مدتی رفته بودی ولی انگار کسی که رفته بود و الان برگشته منم.ریه هام از عطرت پر شدن.تنها چیزی که به ذهنم می اومد این بود که خیلی دلتنگت بودم.
کنار گوشت زمزمه کردم
+انتظار برای تو هرچقدرم که طولانی باشه بازم شیرینه.
آروم خندیدی.یادمه،هنوز خنده هات یادمه.
نشستیم سر میز.گم ترین جای رستورانو انتخاب کردم.اشکالی نداره اگه دستاتو بگیرم نه؟چرا چیزی نمیگی؟چرا اونجوری زل زدی تو چشمام؟مطمئنم تو دلت تنگ تر از من نبود.حتی سکوتت شیرین ترین حرفارو بهم میزنه از تو چشمات میخونم.
با اومدن گارسون چشماتو از روم برداشتی.بعد از سفارش غذا این لبات بود که باهام حرف میزد.
_فکر کنم نمیخوای تولدمو بهم تبریک بگی.
+ولی من دیشب ساعت12بهت تبریک گفتم.
_دیشب از پشت تلفن بود من قبولش ندارم.
مثل بچه ها میمونی همونقدر شیرینی.
+تولدتو وقتی تبریک میگم که هدیتو بهت بدم.
_خب بده.
+هدیت خونس.
با شیطنت نگاه کردی
_خونه؟
خندیدم.هیچوقت بزرگ نمیشی.
+سئول چطور بود؟
_همه چیز خوب بود،کاش باهام میومدی.
+تو بهتر از همه میدونی که چقدر از هواپیما و ارتفاع میترسم.
_ولی من مراقبتم.
خندیدم.میدونم،تو همیشه مراقبمی.
+قول میدم یه بار بیام.
امشب نفهمیدم چی خوردم.تو نمیزاری.انگار چشمام دلتنگ تر از خودمن.تو چی داری که نمیتونم چشم ازت بردارم؟
سهون
حواسم بهت هست که درست غذا نمیخوری اما میدونی چیه؟از نگاهات روی خودم لذت میبرم.از اینکه فقط این چشمای آهوییت اینجوری منو نگاه میکنن لذت میبرم.میخوام تو نگاهت حل بشم.
از قدم زدن کنارت قرار نیست خسته بشم.امسال با تو شکوفه های گیلاس و هلو جور دیگه ای زیبان.از وقتی دیدمت چشمامو رو به دنیای دیگه ای باز کردی.
+آوریل واقعا ماه قشنگیه.
توام اینطور فکر میکنی؟درسته.آوریل واقعا ماه قشنگیه.نه به خاطر شکوفه هاش،نه به خاطر هوای خوبش و نه چون تولدمه،چون تو اینجایی،چون تو دوسش داری،چون تو توش به دنیا اومدی.
_ماهی که من توش به دنیا بیام قشنگه.
خندیدی،به زیبایی همون شکوفه ای که روی موهات نشسته بود.
+البته همینطوره آقای اوه ولی به دنیا اومدن شما چه رابطه ای میتونه با این آب و هوای خوب داشته باشه؟
همونطور که داشتم شکوفه روی موهاتو برمیداشتم گفتم
_هرچیز توی این ماه به من ربط داره آقای لو.
+پس یعنی اینکه الان اینجاییم یا اینکه من8روز دیگه تولدمه به شما مربوط میشه؟
_خب،شاید اینکه الان اینجا کنار من دارین قدم میزنین به من مربوط بشه اما تولدت به پدر و مادرت مربوط میشه.
+پس فکر کنم همه چیز به شما مربوط نباشه.
_این مورد استثنا بود.
با خنده گفتی
+البته که فقط جهت یادآوری گفتم.
یادم بره؟تولدتو؟تولد تو از هر چیز دیگه ای تو زندگیم با ارزش تره.
_آقای لو معلومه که این اتفاق مهمو فراموش نمیکنم.از ماه پیش تو فکرش هستم.
+بی صبرانه منتظرشم.
لوهان
خونه داشت بوی تورو فراموش میکرد.دیوارا رنگ تازه گرفتن وقتی برگشتی.میبینی؟حتی آجر به آجر این خونم دلتنگت بود.
نشستی روی مبل.چقدر دلم پر میکشه موهای مشکیتو به بازی بگیرم.وقتشه هدیه تولدتو بهت بدم،اگه خوشت نیاد چی؟
+فکر کنم الان وقتشه بهت بگم تولدت مبارک.
هدیتو جلوت گرفتم.
+بازش کن.
به محض باز کردنش برق چشماتو دیدم،پس خوشت اومد.
_لوهان...ای...این واقعا خیلی قشنگه.
+خوشحالم دوسش داری.همش نگران بودم خوشت نیاد.
_این از زیباترین و متفاوت ترین هدیه هاییه که تاحالا گرفتم،درست مثل خودت.
همیشه با حرفات خجالتم میدی.همیشه دلیل لبخند رو لبامی.
+ولی ستاره های چشمای تو از ستاره های توی این قاب قشنگ ترن.
خندیدی.توام خجالت کشیدی؟
دوباره آرامش.دوباره حس بغلت.ببین چجوری حواسمو پرت میکنی که خودمو تو آغوشت پیدا میکنم.سهونا،خونه من اینجاس،خونمو ازم نگیر.
سهون
تولدم یادت موند.خیلی وقته روزا یادت میمونه.خیلی وقته نیازی نیست بهت یادآوری کنم امروز چندشنبس.یعنی انقدر زمانو بلد شدی که میخوای ستاره های آسمون شب تولدمم حفظ بشی؟
ولی ستاره من اینجاست.تو تنها ستاره منی لوهان،هیچوقت نزار تنها ستاره آسمون شبم کمرنگ بشه.
به صورتت نگاه میکنم.فقط فرشته ها میتونن انقدر بی نقص باشن،تو چجور فرشته ای هستی؟
دستمو روی لبای قرمزت میکشم.هنوزم نرمن.خیلی فاصله بین لبامون افتاده مگه نه؟
*پایان فلش بک*
لوهان
دو سال شده که روز تولدت پیشم نیستی.قرار بود زود برگردی،اشکالی نداره من منتظرت میمونم.دوباره اومدم زیرشکوفه های گیلاس قدم بزنم.توام اومدی.
+دلم برات تنگ شده.
چرا چیزی نمیگی؟نکنه دل تو برا من تنگ نشده باشه؟
+چرا چیزی نمیگی؟
داد میزنم سرت.
+چرا نمیگی توام دلت برام تنگ شده؟
_من همیشه پیشتم چجوری میتونم دلتنگت بشم؟
درسته.همیشه کنارمی و هر لحظه من دلتنگتر میشم ولی چرا؟
+میدونی بدترین نوع دلتنگی چیه؟
بازم هیچی نمیگی.
+اینکه از اون رابطه تو تنها کسی باشی که دلت تنگ میشه.
بهت قول داده بودم گریه نکنم.
_مگه قول ندادی گریه نکنی؟
+تا وقتی سرقولم بودم که اینجا بودی.تا وقتی سرقولم بودم که تو دلیل گریه هام نباشی.برا چی گریه نکنم وقتی دوساله ازت خبری ندارم؟
_ولی من اینجام.
+خفه شو.نیستی، تو اینجا نیستی،هیچوقت نبودی.
دارم گریه میکنم.مگه نگفتی وقتی گریم بگیره خودت اشکامو پاک میکنی؟من دوساله دارم گریه میکنم پس چرا نمیای اشکامو پاک کنی؟
مردم با تعجب نگام میکنن.حق دارن.دارم با کسی حرف میزنم که اونا نمیبینن.
راستی گفتی امروز چندشنبه بود؟
.........................
امروز دوشنبس ولی اشکالی نداره حالا😁
فردام پارت بعدیو میزارم.
ووت یادتون نره♥️
YOU ARE READING
2520
Fanfictionمن و تو از این دنیا یه زندگیه اروم خواستیم. عشق ظاهر زیبایی داره ولی سراسر درده. Couple: HunHan