باهام بیا

29 7 1
                                        

لوهان
دیگه ترسی ندارم از بیدار شدن چون میدونم تورو کنارم میبینم.8روزه اینجایی.8روزه زندگیم با تو رنگ دیگه ای داره.ولی چرا این روزا نگران به نظر میای؟
_لوهان،باید باهم حرف بزنیم.
+چیزی شده؟
_نه.نمیخوام نگرانت کنم چون اتفاقی نیوفتاده فقط بزار تا اخر حرفمو بزنم.خب راستش ازت میخوام باهام بیای آمریکا.اصلا آمریکا نه هرجایی که تو بگی.
+چرا همینجا نمونیم؟مگه اینجا مشکلش چیه؟
_ازم نخواه که با تمام جزئیات برات بگم ولی بدون اینجا بودن به نفع ما نیست.اینجا موندن نمیزاره ما کنارهم باشیم.
+یعنی به خاطر همین ترکم کردی؟
_هان،اگ میخوای اون گذشته لعنتی دوباره تکرار نشه باهام بیا.اگه منو میخوای شرطش اینه که بریم از اینجا.
+خب میریم سئول.
_نه.حتی اونجام نمیشه یه جای دورتر خیلی دور.
میترسم.گفتی نپرسم چرا و قرار نیست بپرسم.ولی سهون قراره آخرش چی بشه؟
+اگه تنها راه با تو بودن اینه که بریم یه جای دور،قبول میکنم.زندگیم بدون تو معنایی نداره.تا هرجای این دنیام که بریم باهات میام.دیگه از دستت نمیدم.
تو یه قدم برداشتی،تو موندی،به خاطر من.حالا نوبت منه که بهت ثابت کنم.میخوام تو این مسیر کنارت قدم بزنم.
_نگران چیزی نباش،خودم همه چیزو درست میکنم.راستی لطفا به هیچکس نگو که قراره اینجارو ترک کنی،حتی به خانوادت،حتی به سوهو به وقتش خودم بهت میگم که بهشون بگی.
دلیل این همه مخفی کاری چیه سهون؟اینجا چه اتفاقی داره میوفته؟

پدر لوهان
=سلام آقای لو.خبرای جدید براتون دارم.
\میشنوم.
=آقای اوه سهون همونطور که انتظار میرفت با پسرتون ملاقات داشتن.الان حدود8روز شده که باهم دیگه هستن.
\میدونستم این پسره آدم نمیشه.همون کاری که بهت گفتم انجام بده.خودتم پکن میمونی و هرموقع بهت زنگ زدم میای اینجا.

لوهان
هنوزم کلی سوال ازت دارم،ولی بهتره صبر کنم.بهت اعتماد دارم بیشتر از چشمام.شاید بتونم با خرید کردن یکم حواسمو پرت کنم وقتی که نیستی.
=ببخشید.
+بفرمایید.
=آقای لوهان؟
+خودم هستم.
=میتونم شمارو به یک قهوه دعوت کنم؟موضوع مهمی هست که باید راجبش بهتون بگم.
بازم دلشوره،بازم نگرانی.
تو یه کافه نشستن جلوی دختر غریبه ای که منو میشناسه حس عجیبی داره.
+میشه لطفا حرفتونو بزنین؟
=اگه میدونستین قراره در چه موردی حرف بزنم انقدر عجله نمیکردین.
+منظورتون چیه؟
=شما آقای اوه سهونو میشناسید؟
+به فرض که اره،بعدش چی؟
=میتونم بپرسم رابطه شما در چه حده؟
+من نمیفهمم این سوالا چیه؟
=من همه چیزو میدونم.
+که چی؟
=خب راستش،چجوری بگم.من دوست دختر سهونم.
+چه جالب،اون دختری که اونجا داره رد میشه میبینین؟ اونم دوست دختر منه،نه شایدم اون که پشت اون میز تنها نشسته باشه باید درموردش فکر کنم درست نمیدونم.
=آقای لو من کاملا جدیم.
+واقعا؟ انتظار ندارین که هرکسی از راه رسید گفت من دوست دختر سهونم حرفشو باور کنم هوم؟ به فرضم که باشین من چیکار میتونم بکنم؟
=هرکسی که نه ولی منو باور کنین. به فرض؟ قطعا هستم و این یعنی خیلی چیزا.
+باورم نمیشه وقت با ارزشمو برای یه مشت حرف الکی که مربوط به من نمیشن دارم تلف میکنم.
معلومه که اون دروغ میگه ولی سرنوشت باز چه خوابی برامون دیده؟
=اگه بگم مدرک دارم چی؟
+فکر نکنم اتفاق خاصی بیوفته.
=جدی؟ دوست دارم صورتتو موقع دیدن این عکسا ببینم.
تمام نگرانی ها به تو ختم میشه.کی قراره زندگی یه روی خوش بهم نشون بده؟
=به هرحال،این عکسها فکر کنم ثابت کنند.
نمیخوام باور کنم و نمیکنم ولی این عکسا؟ این نمیتونه واقعی باشه.
=میتونید عکسهارو داشته باشید.فکر کنم حرف دیگه ای نباشه،روز خوش آقای لو.
با تو بودن دردسره ولی دوسش دارم. گیج شدم چه اتفاقی داره میوفته؟ یه بازی جدید؟ یه جدایی دوباره؟ اینجا چه خبره؟
عشق نمیتونه انقدر عذاب آور باشه.عشق تو از اولم اشتباه بود.ته دلم نمیخوام باور کنم.تازه داشت بودنت برام عادت میشد.

2520Where stories live. Discover now