لوهان
+سهون،قرار نیست بهت بگم چی شد درست مثل خودت.من و تو از این دنیا یه زندگیه اروم خواستیم.عشق ظاهر زیبایی داره ولی سرتاسر درده.چی میخواستیم مگه؟سهم من از این دنیا حتی یه تو نبود.زندگی بدون تو معنایی نداره برام.از این به بعد تا آخر عمرم قراره روزا سخت بگذرن،قراره بازم توهمت جای خودت باشه.شاید از اولم نباید شروعش میکردیم.ولی می ارزید.اون روزا به تموم این دردا می ارزید.درد عشق تو شیرینه.این جاده ای که باهم شروع کردیم تهش بن بسته،مسیر درست جداییه.ولی بهت قول میدم،یه روزی،یه جایی دوباره میام.برمیگردم و بغلت میکنم.دوباره عاشقت میشم.
درد دوریت انقدر برام سنگینه که این اشکا نمیدونن چجوری باید سرازیر بشن.بازم حس آغوشت.قراره دل تنگش بشم.میخوام همینجا بمیرم،میخوام بین بازوهات بمیرم.هزار سال دیگم که بگذره من زندگی بدون تو یادم نمیاد.توام گریه میکنی؟
+این بار بهت میگم برو ولی منتظرم نمون،قرار نیست دوباره بیام و ازت بخوام بمونی.این بار فرق داره.
نمیدونم چقدر گذشته ولی یادمه تو بغلت خوابم برد.کل خونرو دنبالت میگردم.
+سهون؟
نمیخوام باورش کنم.کاش خواب بود ولی تو رفتی.خونه سرده،تو نیستی گرماتو هدیه کنی بهش.دیوارا بهم فشار میارن از هرطرف.
+چیه؟
\بیا خونه.
+من اونجا کاری ندارم.
\بهت گفتم همین الان پا میشی میای اینجا.بیا به این پسره بی سرو پا بفهمون که نمیخوایش.
+سه...سهون اونجاست؟
\تا دو دقیقه دیگه اینجا باش.سهون
چی باید میگفتم تو اون لحظه؟چیکار باید میکردم واسه اشکات؟اومدنم از اولش اشتباه بود.توی بغلم خوابت برده.خیلی گریه کردی.یعنی وقتی برم چقدر گریه میکنی؟فکرش دیوونم میکنه.میخوام فقط نگاهت کنم.میخوام صورتتو تو مغزم هک کنم.
_فکر نمیکرم عشقت انقدر درد داشته باشه ولی مطمئنم کسی غیر از تو نمیتونست عشقو بهم نشون بده.تا میام از خواب بیدار بشم ببینم هر اتفاق بدی که افتاده کابوس بوده،زندگی یه بدترشو میزاره جلوم.باختمت لوهان.نمیتونم صبر کنم بیدار بشی و باهات خدافظی کنم،سخته.همین الان میرم ولی بدون قلب من هرروز از عشقت پر میشه،بیشتر از دیروز،کمتر از فردا.دوست دارم.
نمیدونم چرا وچجوری اما پاهام منو جای اشتباهی اوردن.
تا الان حتما بیدار شدی.هوا ابریه.
_آقای لو میشه باهاتون حرف بزنم؟
\آقای اوه؟جلوی خونه ی من چیکار میکنین؟
_این کارو باهامون نکنین.
\چه کاری؟
_خودتون خوب میدونین دارم درمورد چی حرف میزنم.
\...
_من دوسش دارم آقای لو.
\کدوم دوست داشتن؟کدوم عشق؟اینا همش توهمای خودته.تو این دنیا هیچ عشق و دوست داشتنی وجود نداره،میفهمی؟
_پس شما به این چی میگین؟
\حماقت.تو با اون پسر کله خر من فقط آبروی منو بردین.حالام گورتو گم کن.
_شما اونو بچه خودتون نمیدونین،حتی حاضر نیستین اسمشو بیارین.آبرو ریزی بیشتر از این؟
\این چیزا به تو ربطی نداره.
_ربط داره،پسرتونو سالها از خودتون رنجوندین،از زندگیش جهنم ساختین،تا زندگی اومد روی خوش بهش نشون بده خوشیشو ازش گرفتین.اگه اینام بهتون مربوط نیست بزارین فقط زندگیشو بکنه بزارین خودش تصمیم بگیره.
\اون تصمیمشو گرفته.میخواد ازدواج کنه.
_چ...چی؟
\بالاخره سرعقل اومد.فقط پاتو از زندگیش بکش بیرون.
_دروغه.این همیشه اصرار شما بود که اون ازدواج کنه.
\ولی الان خودش خواسته.
_باور نمیکنم.
\میخوای از زبون خودش بشنوی؟
_ا..اره.+چیه؟
\بیا خونه.
+من اونجا کاری ندارم.
\بهت گفتم همین الان پا میشی میای اینجا.بیا به این پسره بی سرو پا بفهمون که نمیخوایش.
+سه...سهون اونجاست؟
\تا دو دقیقه دیگه اینجا باش.نم نم بارون گرفته.تو با موهای خیست از راه میرسی.
+سهون اینجا چیکار میکنی؟
_من فقط...
\بهش بگو تصمیم خودت بوده ازدواج کنی،میخواد از زبون خودت بشنوه.
_پدرت چی میگه؟میخوای ازدواج کنی؟
+...
_لو،با توام.
+ار..اره.به زودی.
_چی؟
+منو ببخش سهون.
\خب؟فکر کنم به اندازه کافی شنیدی وقتشه بری.
خوشحالم بارون میاد.اشکام توی قطره های بارون گم میشن.مطمئنم توام داری گریه میکنی،از بغض تو صدات فهمیدم.من باور نمیکنم.میدونم بازیه پدرته.اولین باری نیست که باهاش رو به رو میشم.ولی واسه این راه برگشتی نیس.
YOU ARE READING
2520
Fanficمن و تو از این دنیا یه زندگیه اروم خواستیم. عشق ظاهر زیبایی داره ولی سراسر درده. Couple: HunHan