سهون
سوهو داشت با تلفن حرف میزد و هرلحظه نگران تر به نظر میرسید.
_چیزی شده؟
*کریس بود.
_خب؟
*فکر کنم اوضاع لوهان خیلی خوب نیست.
_منظورت چیه؟
*نمیدونم.کریس گفت اونو توی بار پیدا کرده.اون اصلا اینجور جاها نمیره.
_من باید برم پکن.
*معلوم هست چی میگی؟
_چیه؟انتظار داری اینجا بشینم و شاهد این باشم که کسی که دوستش دارم چجوری داره خودشو نابود میکنه؟
*تو یکی حرف از دوست داشتن نزن لطفا.تو با همین دوست داشتنت اونو به این روز انداختی.
_وقتی از چیزی خبر نداری لطفا قضاوت نکن.
*دیگه باید از چی خبر داشته باشم که ندارم؟یهو غیبت زد و بعد دوسال پیدات شده.اصلا میدونی تو این دوسال چی بهش گذشته؟
_تو مگه دیدی که من چی کشیدم؟پس دهنتو ببند.من اگه کاری کردم به نفع جفتمون بود.
*ببخشید آقای قهرمان،به نفعته همین الانم دوباره غیبت بزنه و برگردی به همون جایی که ازش اومدی.
برگردم؟نه.به خاطر اونم که شده میمونم.مهم نیست چی بشه.من باید برم ببینمش.
لوهان
با سردرد بدی از خواب بیدار شدم.اینجا خونه خودم نیست.
$بیدار شدی؟
+کریس؟من تو خونه تو چیکار میکنم؟
$چیزی از دیشب یادت نیست؟
+دیشب؟*شب قبل*
کریس
$لوهان،صبر کن.
+چیه؟
$معلوم هست داری چه غلطی میکنی؟
+دارم با این خوشتیپ میرم یکم خوش بگذرونم.
$لوهان معلوم هست چی میگی؟توالان مستی چیزی نمیفهمی بیا ببرمت خونه.
+نه من نمیفهمم.درسته.من نمیفهمم هنوز بعد دوسال باید به خودم بیام،باید توهممو کنار بزارم،باید امیدمو کنار بزارم.اصلا کی به من فکر میکنه؟کی به من اهمیت میده؟کجا بودی ببینی چجوری رو دست خوردم.اومدی جلوی چیو بگیری کریس؟دیگه بدتر از این؟
واقعا دیدن سهون انقدر براش سخت بوده؟
$لوهان من واقعا متاسفم.من نمیدونم سئول چه اتفاقی افتاده.فقط میشه الان باهام بیای؟
₩دیر اومدی خوشگله.من از قبل نوبت گرفتم.
$خفه شو.
₩چی گفتی؟
تو این موقعیت اصلا حوصله دعوا با اینو نداشتم.ولی با مشت اون بود که پخش زمین شدم.انقدر ذهنم درگیر بود و گرم بودم که نفهمیدم کی پا شدم و تا میخورد زدمش.اگه لی نمیرسید و جدامون نمیکرد تا الان قطعا مرده بود.لوهان یه گوشه ایستاده بود و تماشا میکرد،اشکاش رو صورتش خشک شده بودن.اون حتی تو چهرش خبری از ترس نبود.
*پایان *لوهان
اگه دیشب کریس نبود نمیدونم الان چی شده بود.ممکن بود تو تخت یه غریبه شاید بین بازوهاش بیدار بشم و این درصورتی بود که چیزی از شب قبلش یادم نمیومد؟
$پاشو بیا یه چیزی بخور.نمیخوای بگی سئول چه اتفاقی افتاد؟
+پس خبر داری.
$نه.
+همین که میدونی اتفاقی افتاده یعنی خبر داری.
$دیشب به سوهو زنگ زدم.بهم گفت برگشته.
+....سوهو میدونست.
$چی؟
+همه میدونستن.باور کن قرار نبود هیچکدومشون بهم بگن حتی تا آخر عمرم اگه فقط تو اون دفتر کوفتی نمیدیدمش.
$غیرممکنه.سوهو اگه میدونست حتما بهت میگفت.
+اون خبر داشت و چیزی به من نگفت.
$شاید همون روز خبردار شد؟
+شاید،ولی چیزی که برام روشنه اینه که اون حتی بعدشم بهم چیزی نمیگفت.
$شاید فکر میکنه اینجوری به نفعت بود.
+هیچکس نمیتونه نفع و ضرر منو مشخص کنه.اصلا چه نفعی؟کدوم ضرر؟هیچکدومتون نمیدونین من تو چه جهنمی دارم دست و پا میزنم.حتی دیگه نمیدونم دیدنش برام خوبه یا نه.حتی نمیدونم اگه یه روز برگرده درست اینه که بهش یه فرصت دیگه بدم یا نه.من فقط دارم روزامو میگذرونم تا بالاخره تموم بشه.قدرت تشخیص هیچیو ندارم.خسته تر از چیزیم که فکرشو بکنی.
$لوهان،تو فقط باید قبولش کنی.تو هنوز نتونستی نبودشو قبول کنی همین زندگیو برات سخت کرده.
+کاش به همین سادگی که تو میگی بود کریس.
بعد از اینکه یکم اونجا موندم برگشتم خونه.از قبل بی حوصله تر شدم.نمیدونستم دیدن دوبارت قراره انقدر وحشتناک باشه مگرنه هیچوقت آرزو نمیکردم دوباره ببینمت.بازم یادم موند.30آوریل بود ساعت5:30بعد از ظهر توی دفتر سوهو.میبینی چجوری با دیدنت زمانو یادم موند؟
عصره.هوا بارونیه.ابرا روز خوبیو برا باریدن انتخاب کردن.این هوا فقط یه تو کم داره.کسی در خونرو میزنه.خیلی وقته در این خونرو نزدن.
سهون
نفهمیدم چجوری خودمو به پکن رسوندم.بارون قشنگی میباره.امیدوارم تو خونه باشی.دستام میلرزه.چجوری باید باهات روبه رو بشم؟هنوزم کلید خونرو دارم،ولی ترجیح میدم تو درو برام باز کنی.
_سلام.
صدای قلبهامون گوش دنیارو کر کرد.ولی تو شلوغی صدای قلب خودم میتونم صدای قلب توام بشنوم که چجوری تو سینت بیقراری میکنه.الان حتی اگه بهم بگی ازم متنفری ام باور نمیکنم،قلبت همه چیزو لو میده.
.......................
سهون برگشت، حالا لوهان چیکار میکنه به نظرتون؟
ووت یادتون نره♥️
![](https://img.wattpad.com/cover/300149916-288-k637375.jpg)
YOU ARE READING
2520
Fanfictionمن و تو از این دنیا یه زندگیه اروم خواستیم. عشق ظاهر زیبایی داره ولی سراسر درده. Couple: HunHan