لوهان
+سهون؟تو اینجایی؟
_اره.
+کی اومدی؟
_خیلی وقته.
+باورم نمیشه.خیلی دلم برات تنگ شده بود.
_دل منم برات تنگ شده بود.
+کجا بودی این همه مدت؟
_لوهان،اینو بدون که هرچیم بشه من بازم دوست دارم خب؟بیشتر از گذشته،کمتر از فرداها.
+چرا داری دور میشی؟کجا میری؟چرا باز چیزی نمیگی؟
هرچی میدوم بهت نمیرسم.هرچی به سمتت میام فاصلت ازم بیشتر میشه.درست مثل واقعیت.چرا حتی تو خوابمم نمیتونم داشته باشمت؟
صبح شده.دوباره تکرار روزها.سوهو سرکاره.فکر میکنم دیگه وقتش شده برگردم.باید برم بلیط بخرم.
سوهو
*کای باورت میشه؟هنوزم شبا خوابشو میبینه.دیشب توی خواب گریه میکرد.خیلی بیقراره واقعا نگرانشم.
^اون خیلی عوض شده.
*چخبر دیگه از سهون؟
^چیز زیادی ازش نمیدونم.حتی اونم عوض شده.
*شمارشو بهم بده.
^چی؟
*چیه؟میخوام حالشو بپرسم.
^اون بهم گفته به کسی نگم که ازش خبر دارم نمیتونم همینجوری شمارشو بدم بهت.
*با تموم عوضی بازیاش دلم براش تنگ شده.
^هی اینجوری درموردش حرف نزن،ما حقیقتو نمیدونیم.
*چیه؟نکنه تو میدونی که اینجوری پشتش در میای؟
^نه ولی مطمئنم برا خود سهونم اسون نیست.ولی از دیروز تاحالا موبایلش خاموشه.
*چرا؟
^نمیدونم.امیدوارم اتفاقی نیوفتاده باشه.
لوهان
این شهر بیشتر بهم حس خونه میده چون تورو توش حس میکنم.شاید یه روزی بیام برای همیشه اینجا زندگی کنم.
باورم نمیشه،آدمای این شهر شبیه تو شدن یا چشمای من اشتباهی میبینند؟ببین اومدنت چقدر برام غیرممکنه که اگه یه روز با چشمای خودم ببینمت باور نمیکنم.ولی اینبار اشتباه نمیکنم.
+سهو....
"ببین کیو میبینم،لوهان؟
+چانیول؟تو اینجا چیکار میکنی؟
همیشه مانعی هست که نزاره من ب تو یا خیالت برسم.
"فکر کنم دنبال کسی میگشتی.
+نه.حالت چطوره؟
"من خوبم.شنیده بودم که اومدی سئول ولی نتونستم بیام ببینمت.
+اشکالی نداره توام به لیست بی معرفتا اضافه شدی.
"هی اینجوری نگو.سرم شلوغ بوده مگرنه کی بهتر از من که بیاد دوست قدیمیشو ببینه؟
+هنوزم مثل قدیمایی.
"اوضاعت چطوره؟
+همه چیز خوبه.
"نظرت درمورد یه نوشیدنی چیه؟
+متاسفم نمیتونم همراهیت کنم.دارم میرم بلیط بگیرم.
"میخوای برگردی؟
+اره خودتو نبین تازه منو دیدی،خیلی وقته اینجام.
"حیف شد.
+اره ولی بازم میام.دفعه بعدی اصلا فقط به خودت میگم.
"فکر خوبیه.مواظب خودت باش.
از چانیول جدا شدم.سر راه به همون کافه ای رسیدم که همیشه میرفتیم.چه قولایی که اینجا بهم دادیم.دیوارای این کافه شاهد چه حرفایی از سمت من و تو بودن.
*فلش بک*
_لوهان؟شاید تو بگی که من با اومدنم تو زندگیت دنیاتو نجات دادم،بهش روح دادم یا هرچیز دیگه ولی توی این عشق اونی که از همه بیشتر محتاج تره منم.من بهت احتیاج دارم،تو به من زندگی بخشیدی،تو راه خوشحالیو به قلبم باز کردی.
+فکر کنم من و تو نیازمندترین آدمای اینجاییم.اگه یکی از نیازهاتو از دست بدی دیگه زندگی مثل قبل نمیشه،حتی قبل از اون نیاز.
_من بهت قول میدم،به چشم های آهوییت قسم میخورم که همیشه کنارت بمونم،چون من برای ادامه دادن به این زندگی به اون چشم ها نیاز دارم.
*پایان فلش بک*
YOU ARE READING
2520
Fanfictionمن و تو از این دنیا یه زندگیه اروم خواستیم. عشق ظاهر زیبایی داره ولی سراسر درده. Couple: HunHan
