تولد

64 11 4
                                        

لوهان
اومدم سئول.بدون تو.قرار بود مواظبم باشی ولی جای دستای امنت مجبور شدم مست کنم.سئول غمگینه.از وقتی رفتی غمگین شد.سوهو ازم خواست بیام مگرنه سئول بدون تورو میخوام چیکار؟حتی همون پکنم نفس کشیدن توش سخت شده.هوایی که تو توش نفس نکشی همین میشه.
*هی پسر دلم برات تنگ شده بود.
+منم همینطور.
*عوض شدی.
خیلی وقته همه بهم میگن.یعنی تقریبا از وقتی که رفتی.اگه بیای و منو نشناسی چیکار کنم؟
+خبری از سهون نشد؟
*انتظارشو داشتم بپرسی و باید بگم نه.
سراغتو باید از کی بگیرم که نگرفتم؟کجا باید دنبالت برم که نرفتم؟تو کجایی سهون؟

*فلش بک*
_کم کم هواپیما میخواد بلند بشه.
+سهونا،من میترسم.
_مگه نگفتم مراقبتم؟
+خب آره ولی...
_هیششش،بهم اعتماد کن.قول میدم چیزی نمیشه.اصلا تو فقط دستای منو بگیر و چشماتو ببند همین.
تو سکوت نگاهت میکنم.حق باتوعه،چجوری میتونم بترسم وقتی تورو کنارم دارم؟
سهون
مثل بچه ها شدی.فقط فشاری که به دستم وارد میکنیو حس میکنم.معلومه که دردم نمیاد.چجوری اون دستای کوچولو میتونن باعث دردم باشن؟
انقدر قشنگ خوابیدی که فقط میخوام ساعتها نگاهت کنم.باید بیدارشی.میشه تو فقط بخوابی و من ساعتها نوازشت کنم؟انگشتام اون پوست لطیفو برای خودشون میخوان.
لوهان
_لوهان،بیدار شو آهوی من.
میشه من هیچوقت بیدار نشم و تو فقط منو نوازش کنی؟میشه همیشه با همین صدای لطیف و آروم بهم بگی آهوی من؟
+رسیدیم؟
_اره.یکم زیاد بهم اعتماد کردی از اول پرواز تا الان خواب بودی.
خندیدم.میبینی؟کنارت همیشه میخندم.
+ولی بهم نگفتی چرا انقدر یهویی اومدیم سئول.
_چون کار یهویی پیش اومد.
+فرض میگیرم این کار یهویی ربطی به تولدم نداره.
_معلومه که نداره.ما میتونستیم تولدتو همونجا پکن جشن بگیریم.
+ولی دوستامون سئولن و ماام داریم میریم پیش سوهو.
_اشتباه نکن ما دوستاییم داریم که تو پکن باشن پس این ربطی به دوستامون نداره و یعنی برا من کار مهمی پیش اومده.
+تو برای انجام کارای مهمت همیشه تنها میای اینجا.
_خب تو بهم قول دادی که میای سئول و وقتش بود بهش عمل کنی.
+تو از هرکی قول میگیری ازش میخوای هفت روز بعدش بهش عمل کنه؟
_نه ولی درمورد تو استثنا وجود داره.
+خودتم همینقدر خوش قولی؟
_اره.حداقل واسه هرکی نباشم برا تو هستم.
دروغ گفتی.خوش قول نبودی،حداقل برای هرکی بودی برا من نبودی.ولی دروغتم شیرینه.همیشه بهم دروغ بگو.
............

*خب پسرا،پکن چطوره؟همه چیز خوبه؟
+اره سوهو.کاش میتونستی بیای.شکوفه ها در اومدن و اونجا واقعا قشنگه.
*یه روزی میام.حتی شده واسه دیدن شکوفه ها.
_کنار شکوفه دیدنات به ماام سر بزن.
خندیدیم.میبینی؟حتی سهوهوام با تو میخنده،چه توقعی از من داری؟
+من خونه جدیدتو ندیده بودم.خیلی قشنگه.
*ممنون.اون خیلی کوچیک بود واقعا اذیت میشدم اونجا.
تولدت مبارک
میدونستم نقشه ای داری.میدونستم ولی بازم غافلگیر شدم.همه اینجان و این به خاطر توعه.من خوشحالم و این به خاطر توعه.بهترین شب زندگیمه و این به خاطر توعه.
دوباره تنها جایی که خودمو پیدا کردم آغوشت بود.چقدر خوبه وقتی هستی کمتر خودمو گم میکنم.
+این..واقعا..نمیدونم چی بگم...بهترین تولدیه که میتونستم داشته باشم.
^نکنه تولدتو یادت بود؟
+معلومه که یادم بود.
^شوخی میکنی؟
+نه.امسال اولین سالیه که تولدم یادم بود.
^سهون ببین باهاش چیکار کردی که تولدش یادش مونده.
همه فهمیدن که تو زمان منی.همه میدونن که تو 2520 منی.
امشب از تو هدیه ای گرفتم که هیچوقت نداشتم.ساعت.تو بهم گفتی باید زمان برام مهم باشه مگرنه ممکنه برا دیدنت دیر برسم.ولی من برا دیدن تو دیر نمیکنم ولی اگه تو دیر کنی چی؟اگه اصلا نیای چی؟
سهون
امشب خوشحالی.از ته دل میخندی حتی چشماتم امشب جور دیگه ای شده.همه به خاطر تو اینجا جمع شدن چون تولدته.دیدی بالاخره تولدت یادت موند؟بهم میگی زمان توام.میشه اگه یه روز نبودم تولدت یادت بمونه؟بهت ساعت دادم.میدونم همیشه یک ساعت زودتر آماده ای ولی شاید دیدنم بهونه خوبیه واسه اینکه ساعت ببندی مگه نه؟حتی اگه این خراب باشه یا به هر دلیلی دیگه دوسش نداشتی خودم یکی دیگه برات میخرم،فقط بهم قول بده هربار همینقدر خوشحال بشی خب؟
*پایان فلش بک*
لوهان
+حواسم بهت هست که هنوز نیومدی تا شکوفه هارو ببینی.
*قهوه میخوری؟
+اره.
*من حتی وقت نمیکنم به موقع به پدر و مادرم سر بزنم چجوری بیام تا اونجا؟
+اره درسته حواسم نبود باید بیای اون سر دنیا.
سوهو نیومده شکوفه هارو ببینه چون تو نیستی تا بعد از دیدن شکوفه ها به ملاقاتت بیاد.
*لوهان میشه درو باز کنی؟
+باشه.
تولدت مبارک
تاریخ داره تکرار میشه اما به شکل دیگه.اینبار بدون تو.همه هستن ولی من خوشحال نیستم‌.صبر کن،مگه تولده منه؟
+اینجا چخبره؟
^یعنی باور کنم که یادت نمیاد امشب شب تولدته؟
+مگه امروز چندمه؟
×19آوریل.لوهان بعضی وقتا واقعا تعجب میکنم چجوری یادت نمیمونه.
چجوری یادم نمیمونه؟جوابش سادس،چون اون نیست.سوهو خوب متوجه این شده.
*تو تولد سهون هنوز یادته ولی تولد خودتو فراموش کردی؟
درسته.من هرچیز که مربوط به اون باشه یادمه.تولدم براچی یادم بمونه وقتی اون نیست تا بهم ساعت هدیه بده؟
+من..خب....انتظارشو نداشتم.ممنون از همتون.
کای بهم دوتا کادو داده.عجیب نیست؟یکیش ساعته.از یک سال پیش،وقتی که دیگه نیومدی منم نیاز به ساعت نداشتم.دیگه قرار نیس ببینمت که بخوای نگران باشی برا دیر رسیدنم.
+این خیلی قشنگه کای.
^خوشحالم دوسش داری.همش نگران بود خوشت نیاد.
+نگران بود؟کی؟
^هان؟هیچکس.من گفتم نگران بودم تو اشتباه شنیدی.
+باشه حالا تو چرا رنگ و روت پرید؟
^نه براچی بپره؟نمیخوای کیکتو ببری؟
................

تو آیینه دستشویی به خودم نگاه میکنم.توام کنارم ایستادی.
+چرا از وقتی اومدم کره حس عجیبی دارم؟
بازم چیزی نمیگی.
+حس میکنم اینجایی.
_هوم؟
+همه جای این شهر بوی تو میاد.
_خب معلومه چون تو لباسمو پوشیدی.
+فکر نمیکنی بعد از این همه مدت باید بوی تو از روش رفته باشه؟
_تو اگه منو میبینی و باهام حرف میزنی پس میتونی بوی منم حس کنی.
+بوی تو از خودت واقعی تره،بوی تو زودتر از خودت میاد.
_خسته نشدی از اینکه هرجایی دنبالم میگردی؟
+تو خسته نشدی از بس نیومدی؟
_من که بهت گفتم منتظرم نمون قرار نیست برگردم.
+چرا برنگردی؟چرا نیای؟چی میشه اگه به جای این توهمت خودت اینجا باشی؟
*لوهان خوبی؟با کی حرف میزنی؟چرا داد میزنی؟درو باز کن.
+همیشه خوب میدونی کی باید تنهام بزاری،دقیقا موقعی که بهت نیاز دارم.
_تو به توهمت نیازی نداری.
^لوهان؟همه چیز مرتبه؟
+خوبم.الان میام.
دروغ گفتنو از تو یادگرفتم.خوب نیستم.خیلی وقته خوب بودن یادم رفته.همه چیز تاریکه.حتی گریه کردن تو بغل سوهو ذره ای آرومم نمیکنه.سهون،من خودمو گم کردم منو به خودم برگردون.

...............
اینم از این پارت:')
منتظر نظراتتون هستم
ووت یادتون نره♡

2520Where stories live. Discover now