سهون
+امروز قراره کجا بریم؟
_جاهایی که شاید آشنا باشن و به تو کمک کنه.
+تو خیلی امیدواری.
_به خاطر همین اینجام.
+خوبه.خیلی دوست دارم ناامیدت نکنم.امروز چندشنبس؟
میخندم،اصلا عوض نشدی.با این تفاوت که الان هیچ چیزو یادت نمیاد.
_جمعه.
+خب غریبه،من آمادم.برای ناهار اوردمت همون رستوران همیشگی،همون میز همیشگی با غذای مورد علاقت.
+میدونم خیلی دوست داری اینو بشنوی که چیزی یادم اومده ولی باید بگم نه.
_اشکالی نداره،هنوز کلی راه هست.اصلا شاید قرار نیست انقدر سریع اتفاق بیوفته.
+تاحالا به این فکر کردی اگه به یادت نیارم چی میشه؟
_اگه بخوای میتونیم خاطره های جدید بسازیم.
+و اگه نخوام؟
تقریبا با این حرفت قلبم ایستاد.اگه منو نخوای؟حتی تلاشی نمیکنم خاطراتمونو به یادت بیارم،چیزی از گذشتمون بهت نمیگم و فقط میرم.
_هیچی نمیشه.میتونم نباشم.
+حس میکنم به وجود تو بیشتر از هرکس دیگه ای نیاز دارم.زندگی جدیدی که با تو شروع کردم شیرینه.
_خوشحالم که دوسش داشتی.
واقعا دوسش داری؟حاضرم هرکاری بکنم که توی زندگیت جدیدت یک لحظم ناراحتیو احساس نکنی.بعد از غذا باید برمیگشتیم خونه.مادرت منتظرته.
+منم میتونم رانندگی کنم؟
_قبل این اتفاق میتونستی،الانم فقط نیاز به یکم تمرین داری.میتونم کمکت کنم.
+چرا اینجوری خودتو وقف من میکنی؟
_چون ارزششو داری.
+....
_چرا اونجوری زل زدی به من؟
+صورت جذابی داری.داشتم فکر میکردم که چقدر دوست دختر داشتی و داری.
_هیچوقت دوست دختر نداشتم و ندارم.
+باور نمیکنم.
+حالا چرا؟
_چون داشتم خودمو وقف یه آدم با ارزش میکردم.
+منظ...
_مادرت تو خونه منتظرته.تو برو منم میرم یکم خرید کنم برا خونه.
+باشه و ممنون به خاطر امروز.حرفایی که بهم میزنی حس عجیبی بهم میدن.هم خوبن هم بد.به شکل عجیبی دارم از این روزا لذت میبرم نه میخوام به گذشته فکر کنم و نه به آینده.
_من برگشتم خونه.
+هی سلام.
_مادرت رفته؟
+اره،یک ساعتی میشه.میدونی اون به نظر نگران و ناراحته درعین حال خوشحال.به نظرت چرا؟
_اون دوتا حس اولیو نمیدونم ولی صددرصد خوشحالیش به خاطر توعه.
دروغ گفتم.ناراحته به خاطر پدرت.نگرانه چون داره به این فکر میکنه اگه ذهنت منو به یاد بیاره چی میشه؟
+فکر میکنی کی بتونم پدرمو ببینم؟
_هرموقع دکترت اجازشو بده.
+زیاد خرید کردی.
_اره،خونه تقریبا خالی بود.
+بیا امشب باهم شام درست کنیم.
_چی دوست داری؟
+زیاد گرسنه نیستم،پس یه غذای سبک.
_باشه.
+آشپزی باهم؟هیجان زدم.
_ما قبلا زیاد انجامش دادیم.
+غریبه،الان هرچیزی برای من تازگی داره.مثل کسی که تازه اومده روی زمین.
_حق باتوعه.پس الان منم هیجان زده شدم.لوهان
تو یه غریبه نیستی.تو نزدیک ترین آدم به منی.اینو از حرفات متوجه میشم.شام درست کردن کنارت حس خوبی داره.تو میتونی منو دور کنی از هر فکری،حتی گاهی یادم میره نمیشناسمت.
+ظاهرش خوشمزه به نظر میاد.
_اول تو امتحان کن.
+بهت اعتماد میکنم و اول امتحان میکنم.
+....این...عالیه.
_خوشت اومد؟
+چجوریه که تو همه چیز خوبی؟دارم بهت حسودی میکنم.
_ولی ما اینو باهم درست کردیم.
+نشستن من رو اپن و نگاه کردنتو میگی همکاری؟
_مطمئن باش کم تاثیر نداشته.امشب بهتر از این نمیتونست بشه.صدای خنده هامون کل خونرو پر کرده بود.الان تو اون طرف دیوار روی مبل خوابیدی و من دارم امروزو دوره میکنم.چشمام دارن گرم میشن.
نمیدونم چقدر خوابیدم.ولی بازم همون خواب همیشگی.قرار نیست حتی برای یه لحظه راحتم بزاره.
_اینجا چیکار میکنی؟
+تشنمه.تو چرا بیداری؟
_خوابم نمیبره.
+اشکالی نداره یکم حرف بزنیم؟
_نه راحت باش.
+از وقتی بهوش اومدم هرموقع که چشمامو روی هم میزارم حتی به مدت یک دقیقه یه خواب تکراری میبینم.یه مرد تو خوابمه،چهرشو نمیبینم فقط یه دهنه که حرف میزنه ولی صداشو نمیشنوم.خیلی آزار دهندس.ولی اون حس اشنایی داره.
_چرا با دکترت درموردش حرف نمیزنی؟
+نمیدونم.فردا بهش میگم.میدونی غریبه حس عجیبی بهم میدی حست قشنگه.اگه به یادم نیوردمت،میری؟
_تو چی میخوای؟
+مهم نیست من تورو به یاد بیارم یا نه،پیشم بمون.دوست ندارم آشناییم با تو و این حس خوب موقتی باشه.
_این چیزیه که واقعا میخوای؟
+اهوم.
_خب،منم همینو میخوام.کنارت میمونم تا هرموقع که تو بخوای.
YOU ARE READING
2520
Fanficمن و تو از این دنیا یه زندگیه اروم خواستیم. عشق ظاهر زیبایی داره ولی سراسر درده. Couple: HunHan